روستای تراز لالی و شهر تاریخی طرازک در دلفان در غرب لرستان

شهر تاریخی طرازک کجاست؟

مستوفی و بدلیسی گزارش می‌دهند پس از مرگ حسام‌الدین شوهلی آق سنقری از سلجوقیان ترک (550- ؟) حاکم لر کوچک، شجاع‌الدین خورشید از طایفه جنگروی با استقلال حاکم آن موضع شد به تدریج قلمرو از تصرف سرخاب عیار بیرون کرد و با طایفه جنگروی (طایفه خودش) که زیر نظر رقیب او یعنی سرخاب عیارحاکم مانرود [در جنوب کوهدشت] بود به جنگ پرداخت. او در این جنگ دز سیاه در مانرود واقع در ولایت سهما [جنوب کوهدشت] را محاصره کرد.[در همین مقاله جایگاه ولایت سهما و مانرود را توضیح دادم] و به خاطر کشته شدن یکی از پسرانش چنان از آن قوم بکشت که تمام مانرود را برای او گذاشتند. پس از این رویداد خلیفه عباسی از وی خواست تا قلعه مانکره را تسلیم کند. شجاع‌الدین ابتدا خودداری کرد و همراه برادر زندانی شد اما پس از مرگ برادر در زندان با این درخواست موافقت کرد و ولایت طرازک از توابع خوزستان در عوض قلعه مانکره به وی واگذار شد و او به ولایت لر (= لر کوچک) آمد، سی سال دیگر حکومت کرد و در سال 621 ق. درگذشت. او تابستان در کریت و زمستان در گردلاخ سپری می‌کرد. نویسنده دو سفرنامه می‌گوید او تابستان را در کریت (واقع در بالا گریوه) و زمستان را در دولور (دهلران) می‌گذرانید. ( دو سفرنامه، 46).

مستوفی مانکره را یکی از طوایف لر کوچک می‌داند. بنابر این قلعه مانکره (مانگره یا منگره) نام آن طایفه را برخود دارد که یا توسط طایفه مانکره ساخته شده‌است یا در آن مستقر شدند و نام خود را از آن گرفته‌اند.

به هر روی در لرستان کنونی دو قلعه بنام مانکره وجود دارد یکی در طرهان کوهدشت (بخش طرهان از بخش‌های شهرستان کوهدشت در استان لرستان قرار دارد و یکی از روستاهای آن گراب است.) قلعه منگره یا مانکره بر روی قله‌ای بنام دز سیاه در غرب دهکده «گراب» ساخته شده‌است. و دیگری در جاده اندیمشک به خرم‌آباد. این قلعه در 55 کیلومتری شمال شهرستان اندیمشک و 30 کیلومتری شمال شهر حسینیه (مرکز بخش الوار گرمسیری) بر روی قله ساخته شده‌است.

در دو سفرنامه آمده‌است که منگره در حدود 80 کیلومتری جنوب شرقی خرم‌آباد قرار دارد. (دو سفرنامه، ص 35) .این مناطق در لرستان هستند که هیچ نزدیکی با سرزمین لر بزرگ (بختیاری) نداشته و ندارند.

مستوفی گزارش می‌دهد «طرازک شهری وسط است در آنجا نیشکر بیشتر و بهتر از دیگر مواضع خوزستان می‌باشد و عظیم فراوان است».

محمدعلی امام شوشتری می‌گوید طرازک که از شهرهای شکرخیز خوزستان بوده در جنوب لرستان واقع بوده‌است. در اوایل سده هفتم از طرف دربار بغداد حکم شد آن را به جای قلعه منگره به شجاع‌الدین خورشید اتابک لر کوچک بدهند. در خاک بختیاری جایی به نام تاراز و [تراز] هست که آن را به لرستان (لر کوچک) نزدیکی نیست و اگر تصریح بدلیسی را نداشتیم، احتمال می‌دادیم آنجا محل طرازک است. (امام شوشتری، 172).

افزون بر دیدگاه درست امام شوشتری باید بیان کنم: نخست: همانگونه که در تواریخ آمده است لرستان سرزمین لر بزرگ پس از اسلام تا زمان رضاشاه جزو خوزستان نبوده‌است و یک ایالت مستقل بوده‌است. در زمان ابقاخان مغول بخش شمالی و شرقی خوزستان یعنی دزفول، شوشتر، اهواز تا بهبهان و آبادان به قلمرو اتابکان لر بزرگ پیوست گردید و بخش غربی آن نیز گاهی جزو حاکم نشین لر کوچک بوده‌است.

دوم: همانگونه که مستوفی گزارش کرده: طرازک یک شهر بوده‌است.

سوم: به اندازه‌ فراوانی زمین کشاورزی آبی داشته‌است که بیشتر و عظیم‌تر و فراوانتر از دیگر مواضع خوزستان در آن شکر پرورش می‌شد.

چهارم: تاراز اندیکا منطقه‌ای کوهستانی است که یک متر زمین کشاورزی ندارد.

پنجم: روستای تراز در بخش هتی لالی یک روستای نوبنیاد کوچک است که نه آثار شهری در آن وجود دارد و نه زمین‌های گسترده کشاورزی قابل کشت آبی نیشکر. حتا اگر تمام بخش هتی را شامل شود نیز زمین کشاورزی آبی گسترده‌ای ندارد که از دیگر نقاط دشت خوزستان بیشتر و فراوانتر نیشکر پرورش بدهد.

ششم: بر بنیاد کتاب فرهنگ جغرافیایی ایران (آبادی ها)، جلد ۶، استان ششم، از انتشارات دایره جغرافیایی ستاد ارتش ترازک (طرازک) اصلا در جغرافیای خوزستان کهن نبوده است. در صفحه ۸۵ این کتاب درباره ترازک چنین آمده است:«ده از دهستان کاکاوند، بخش دلفان شهرستان خرم آباد، ۲۴ کیلومتر شمال باختری نورآباد، ۴ کیلومتری باختر راه خرم آباد به کرمانشاه.».

دِلفان یکی از شهرستان‌های استان لرستان به مرکزیت شهر نورآباد در میان رشته کوه‌های زاگرس و در شمال غربی استان لرستان است. این شهرستان از شمال به شهرستان نهاوند دراستان همدان، از غرب به شهرستان صحنه و شهرستان هرسین در استان کرمانشاه، از جنوب غرب به شهرستان هلیلان در استان ایلام و از جنوب و جنوب شرقی به شهرستان کوهدشت و شهرستان چگنی و از شرق به شهرستان سلسله محدود می‌شود.

بنابر این نتیجه گرفته می شود که مستوفی و به تبع او، امام شوشتری در جایابی طرازک در خوزستان اشتباه کرده اند.

دکتر علی بهرامسری بختیاری آسترکی، نویسنده و پژوهشگر تاریخ، بهمن 1402، مسجدسلیمان

سوسن سرخاب اندیکا _مسجدسلیمان

سوسن سرخاب اندیکا

سوسن سرخاب اندیکا نامی دگرگون شده‌ از نام سوسن سهراَو (از نام تیره سُهرَو (سهراب) بهداروند) مانند شیرین بهار که دگریده شیمبار است و در دهه‌های اخیر مرسوم شده‌اند و هیچ‌گونه ارتباطی با سرخاب که در غرب کشور منطقه کوهدشت حکومت کردند، ندارد.

بدلیسی درباره دودمان بنی عیار کُرد گزارش می دهد ابوالفتح محمد فرزند عیار مدت 20 سال در حُلوان حکومت کرد و در سال 401ق درگذشت. فرزند وی بنام ابوالشوک در سال 411 بر ولایت قوما دست یافت و در سال 437 درگذشت. برادر ابوالشوک بنام مهلل در سال 442 برای آزادی برادر دیگرشان بنام سرخاب بن محمد که در زندان طغرل بیک سلجوقی بود، رفت و سرخاب پس از آزادی به حکم طغرل به حکومت ماهکی گماشته شد. اقوامش با فتنه انگیزی او را دستگیر و در سال 439 به نزد ابراهیم نیال بردند و ابراهیم چشمان او را کور کرد. ابوعسکر فرزند سرخاب، پس از این رویداد عموزاده اش بنام سعدی فرزند ابوالشوک که در زندان پدرش بود را آزاد نمود و در سال 444 از سوی طغرل بیک برای دستگیری عموی خود مهلل به عراق عرب رفت. پس از وی [ابو عسکر] نوه مهلل بنام سرخاب فرزند بدر فرزند مهلل که همنام برادر مهلل بود مدتی والی ولایت شهره زول و قوما بود. در سال 495ق. دوباره قلعه جقندکان را به تصرف درآورد و در سال 500 ق. درگذشت. پس از وی فرزندش ابومنصور به حکومت رسید و مدت 130 سال امارت در این دودمان بود. (بدلیسی، 22 -23).

بهاروند می‌نویسد سرزمین لرستان باختری (غربی) از سده چهارم تا اوایل سده ششم هجری ابتدا جزو قلمرو آل‌بویه بود که همزمان قسمت شمالی آن یعنی نهاوند تا شاپورخواست (خرم آباد) جزو امارت حسنویه کُرد برزیکانی بود. حسنویه فرزند حسین از سران طایفه برزیکانی کُرد بود که از سال 348ق. بر بخش بزرگی از کردستان از جمله دینور حکومت می‌کرد و سپس اسد آباد و نهاوند و الشتر را نیز به قلمرو خود افزود. پایتخت دودمان حسنویه در سرماج در جنوب بیستون بود. دودمان حسنویه به خاطر درگیری‌های داخلی و فشارهای آل‌بویه و سلجوقیان تضعیف شد و سرانجام قلمرو آنها به تصرف دودمان بنی عیار از کُردان شادنجان درآمد. دودمان عیار بیش از صد سال بر کرمانشاه و بخش شمالی لرستان غربی حکمرانی داشتند و آخرین آنها سرخاب نام داشت که در زمان سلجوقیان بدست شجاع‌الدین خورشید سر سلسله اتابکان لر کوچک برکنار شد.

روشن است که بدلیسی و بهاروند از مناطق غرب ایران یعنی دینور و حُلوان و شهره زول و قوما (استان کرمانشاه) سخن گفته‌است.

در سطرهای بالاتر توضیح دادم که پس از مدتی شوهلی شحنگی برخی ولایت لر کوچک را به شجاع‌الدین خورشید و برخی را به سرخاب عیار واگذاشت. تا این که شوهلی درگذشت و شجاع‌الدین خورشید به تدریج قلمرو سرخاب عیار را تصرف نمود و سرخاب از سوی او به شحنگی مانرود بسنده کرد.

این گزارش ها همه مربوط به لرستان و کرمانشاه می‌باشد اما شوربختانه کسانی بدون توجه به تاریخ‌نگاری و گیتاشناسی، سوسن سرخاب (بخوانید سوسن سهراب یاسوسن سهرو) را با نام سرخاب کُرد حاکم بخش غربی لرستان یکی می‌دانند. در حالی که سرخاب همانند شیرین‌بهار که جایگزین شیمبار گردید، جایگزین سُهرَو یا سهراو (سهراب) که نام یک تیره از باب بهداروند است و نام منطقه از نام آنها گرفته شده‌است، گردیده‌است.

دکتر علی بهرامسری بختیاری ، نویسنده و پژوهشگر تاریخ ، بهمن ۱۴۰۲

شیمبار بختیاری  و سهمار کوهدشت لر کوچک

ولایت سهمار کجاست؟

مستوفی و بدلیسی گزارش می‌دهند که طوایف لر کوچک تا سال550ق. هرگز حکومت جداگانه نداشته‌اند و مطیع دارالخلافه [بغداد] و در فرمان حکام عراق عجم بوده‌اند. هنگامی که در سال 550ق. خلیفه بغداد، حسام‌الدین شوهلی آق سنقری از سلجوقیان ترک را به حکومت لر کوچک و بخشی از خوزستان [مناطق غربی خوزستان هم مرز با لر کوچک] گماشت. ابتدا محمد و کرامی پسران خورشید از قوم جنکروی (جنگروی) به خدمت حسام‌الدین شوهلی و از اولاد ایشان نیز شجاع‌الدین خورشید (پسر ابی‌بکر پسر محمد پسر خورشید) و سرخاب فرزند عیار کُرد به خدمت شوهلی درآمدند. پس از مدتی شوهلی شحنگی برخی ولایت لر کوچک را به شجاع‌الدین خورشید و برخی را به سرخاب عیار واگذاشت تا این که شوهلی درگذشت و شجاع‌الدین خورشید به تدریج قلمرو سرخاب عیار را تصرف نمود و سرخاب از سوی او به شحنگی مانرود بسنده کرد و سرزمین لر کوچک تحت تصرف شجاع الدین خورشید قرار گرفت. او دو فرزند خود بنام بدر و حیدر را به جنگ طایفه خود جنگروی به ولایت سهمار فرستاد. در آن جنگ پسرش حیدر کشته شد. او به انتقام خون پسر هر کسی از آن قوم (= جنگروی) را می‌یافت، می‌کشت. آن طایفه از وی بیزار شدند و تمام مانرود را به او واگذاشتند. پس از این رخداد شجاع‌الدین خورشید و برادرش را به مرکز خلافت (بغداد) فراخواندند و تخلیه قلعه مانکره را از آنها خواستند. اما نپذیرفتند و زندانی شدند. برادرش در زندان درگذشت. شجاع‌الدین خورشید دریافت تا قلعه را تحویل ندهد، رهایی نخواهد یافت. او از دارالخلافه به عوض قلعه مانکره، ولایت طرازک [در غرب خوزستان هم مرز با ایلام کنونی] را درخواست نمود که به وی داده شد و او به ولایت لر (= لر کوچک) آمد و سی سال دیگر حکومت کرد. عمر شجاع‌الدین خورشید از صد سال بگذشته بود و در سال 621 ق. درگذشت. او تابستان در کریت و زمستان در گردلاخ سپری می‌کرد. نویسنده دو سفرنامه می‌گوید او تابستان را در کریت (واقع در بالا گریوه) و زمستان را در دولور (دهلران) می‌گذرانید. ( دو سفرنامه، 46).

مستوفی در نزهه‌القلوب نیز می‌نویسد: �سمسا (سمها، سهمنار، شهمار، سهما، سمیا) ولایتی است از حساب مایرود بوده، سی پاره دیه است و درو قلعه ایست که دز سیاه خوانند�.

واژگان کلیدی در گزارش های تاریخی فوق عبارتند از: مانرود، سهمار، دز سیاه. در این گزارش‌ها سخن از غرب سرزمین لر کوچک است نه جای دیگری. اما برداشت و تصور نادرست و اشتباه دکتر عبدالحسین نوایی از ولایت سهمار در تصحیح کتاب تاریخ گزیده حمدالله مستوفی باعث خیالبافی‌های برخی افراد مغرض درباره تاریخ و سرزمین بختیاری شده‌است. اگر چه دکتر نوایی در تاریخ و ادب ایران صاحب نظر هستند اما با جزییات جغرافیایی لرستان آشنایی کامل نداشته‌اند و با قاطعیت نگفته است که سهمار همان شیمبار است.

سکندر امان الهی بهاروند می‌گوید مانرود در منطقه طرحان واقع است. افزون بر این، محلی نیز بنام مایرود در حوالی اندیمشک قرار دارد.(بهاروند، ص 16).

با یک جستجوی ساده در اینترنت به بخش طرحان در کوهدشت دست می‌یابیم: بخش طرهان از بخش‌های شهرستان کوهدشت در استان لرستان قرار دارد و یکی از روستاهای آن گراب است). قلعه منگره یا مانکره بر روی قلعه‌ای بنام دز سیاه در غرب دهکده �گراب� ساخته شده‌بود.

ایزد پناه می‌گوید امرای اتابکان لر کوچک از طایفه لر جنگروی (جنکروی) بودند که در تاریخ نامعلومی برای یافتن چراگاه، همراه با برخی طوایف دیگر از مسکن اصلی خود مانرود (مادانرود کنونی، مرکز بخش طرهان واقع در جنوب کوهدشت به چنگری (نام کوه و محلی در شمال خاوری کوهدشت) کوچیدند و نام همین منطقه را بر خود نهادند. همو می‌گوید مانرود که همان مادیان رود است، در جنوب کوهدشت مرکز بخش طرهان، به همین نام باقی است. (آثار باستانی و تاریخی لرستان، ص ۲۱۰) هم‌چنین می‌نویسند: �مانرود یا مادان‌رود، نام یکی از دهات جنوب کوهدشت است که در نزهت‌القلوب به‌ نام �مانرود� آمده‌است. وی تأکید می‌کند، در این مکان: آثار زیرخاکی و روخاکی بی‌شماری از عهد باستان و ادوار اسلامی، در این دهستان به‌دست آمده و موجود است که هر یک به نوع خود ارزنده هستند. جالب این است مستوفی به معدن قلع اشاره دارد و می‌گوید: و در مزرعه‌ی مانیر (کُمیر مالمیر دهستان گل‌گل شهرستان کوهدشت نزدیک مادیان رود. با مالمیر بختیاری و مالمیر شاهزند استان مرکزی اشتباه نشود) از ولایت مانرود در خاک قلعی می‌باشد،…(ص ۶۵۱ گزیده) � و قلعی گفته‌اند معدن به مانرود لر کوچک… ص ۳۰۳ نزهۀالقلوب� لازم به ذکر است قلع یا قلعی در بسیاری از آلیاژها از جمله مفرغ، برنز، مس و…کارایی زیاد دارد. این فلز به آسانی زنگ نمی‌زند و اکسیده نمی‌شود و در مقابل آب بسیار مقاوم است.�. (آثار باستانی و تاریخی لرستان ۳۳۳ -۳۳۲)

روشن است که مستوفی و بدلیسی و نویسندگان معاصر چون بهاروند و ایزدپناه از سرزمین‌های لر کوچک یاد کرده‌است و سهمار از ولایت مانرود را در جنوب کوهدشت نام برده‌است. از این رو یکی دانستن سهمار و شهمار یاد شده با شیمبار اندیکا در شمال مسجدسلیمان در قلب قلمرو اتابکان قدرتمند لر بزرگ توهمی بیش نیست و ارتباطی به هم ندارند.

علی آسترکی بختیاری (بهرامسری) نویسنده و پژوهشگر تاریخ و فرهنگ

ایالت لرستان و قلمرو اتابکان لر بزرگ (اتابکان فضلویه)

ایالت لرستان و قلمرو اتابکان لر بزرگ (اتابکان فضلویه)؛ مرز میان سرزمین اتابکان لر بزرگ (دودمان فضلویه) و اتابکان لر کوچک (دودمان خورشید)

نویسنده: علی آسترکی بهرامسری بختیاری

حمدالله مستوفی گزارش می‌دهد اتابکان لر بزرگ بنام دودمان فضلویه جانشین دودمان بدر حاکم لر بزرگ شدند.دودمان بدر که بر نواحی کنونی بختیاری حکومت می کردند از سال ۳۰۰ ق با بدر بنیادگذار دودمان آغاز و تا سال ۵۵۰ق ادامه داشت. واپسین این دودمان ابرک نامی بود که در سال ۵۵۰ق توسط ابوطاهر سرنگون شد. شایسته به گفتن است که حتا مدتی استان مرکزی کنونی اراک نیز جزو قلمرو دودمان بدر بوده است.

عباس اقبال آشتیانی می‌گوید این سلسله در اصل از کردان شام (سوریه) اند که از راه میافارقین و آذربایجان به زاگرس میانی آمده و در سال 500ق. در حدود اشتران کوه و جلگه های شمالی آن در خیل احفاد محمد خورشید که وزرای دودمان بدر بودند فرود آمدند.

مستوفی گزارش می‌دهد این مهاجرین پس از مدتی به خاطر اختلافاتی که با لرها پیدا کردند، رهبر آنها محمد ابوطاهر به خدمت اتابک سنقر سلغری فارس درآمد و بواسطه شجاعتی که در لشکرکشی بر علیه حکام شبانکاره نشان داد مورد توجه اتابک فارس قرار گرفت. سپس اتابک سلغری او را برای فتح لرستان [لر بزرگ] روانه آن دیار گردانید و در این ماموریت نیز کامیاب شد. ابوطاهر با سرنگونی دودمان بدر حاکم لر بزرگ، در سال 550ق. حکومت مستقل تشکیل داد و خود را اتابک خواند و با اتابک سنقر سلغری به جنگ پرداخت. پس از مدتی درگذشت و به حکم وصیت پدر و همراهی برادران اتابک هزار سف (هزار اسپ) جانشین پدر شد.

هزار اسب (۶۰۰ ۶۲۵ق)عدل و داد ورزید. در دوره او ملک لرستان رشک بهشت گردید و اقوام بسیاری بدو پیوستند: چون گروه عقیلی و گروه هاشمی و دیگر طوایف پراکنده چون آسترکی، مماکویه، مختاری، جوانکی، بیدانیان، زاهدیان، علایی، کوتوند، بتوند، بوازکی، شوند، راکی، جاکی، هارونی، آشکی، کوی لیراوی، ممویی، یحفومی، کمانکشی، مماسنی، ارملکی، توانی، کسدانی، مدیحه، اکورد، کولارد و غیره.

چون این جماعت به هزار اسب و برادران پیوستند، قدرت و شوکت آنها فراوان شد. باقی مانده شولان را به زور شمشیر از آن ولایت بیرون کردند و سرزمین شولستان را نیز تسخیر نمودند و شولان به فارس متواری شدند.

هزار اسب و برادران تمام لرستان (= لر بزرگ) و شولستان، کُه دارکان (= داران، فریدن) و کوهپایه للستان (= مناطق میان داران و خوانسار و گاپله یا جاپلق) و تا چهار فرسنگی اصفهان را به تصرف خود درآوردند.

نویسنده دو سفرنامه می‌نویسد اتابک هزار اسب شول‌ها را از لرستان (لر بزرگ) بیرون کرد و سپس سرزمین لر کوچک را به محاصره گرفت. (دو سفرنامه، 40)

اتابک هزار اسب 25 سال با اقتدار کامل بر لرستان سرزمین لر بزرگ حکومت کرد. دوران حکومت وی مصادف است با حکومت شجاع‌الدین خورشید (580 - 611) بنیانگذار اتابکان لر کوچک و سرخاب عیار که در ابتدا هر دو زیر فرمان حسام‌الدین شوهلی ترک (550-580) که از سوی سلجوقیان حاکم آن دیار بود، بر مناطقی محدود از شمال و غرب لر کوچک شحنگی داشتند.

مستوفی گزارش می‌دهد پس از مرگ اتابک هزار اسب، اتابک سعد سلغری حاکم فارس که کینه شکست شولان از لرها را داشت، جمال‌الدین عمر لالبا که عم زاده هزاراسب بود را با ده هزار پیاده لر، شول، و ترک به جنگ اتابک تکله (625 656) فرزند و جانشین اتابک هزار اسب گسیل نمود. در نزدیکی قلعه پیرو (= پیر آب) اتابک تکله با پانصد سوار به نبرد با دشمن پرداخت. عمر لالبا کشته شد و سپاه فارس شکست خوردند و اتابک تکله پیروز میدان گردید. سلغریان سه بار دیگر به جنگ اتابک تکله لشکر فرستادند و در هر سه بار شکست خوردند و بازگشتند. پس از آن اتابک تکله با لشگری بزرگ روانه لر کوچک گردید. در آن هنگام حسام‌الدین خلیل پسرزاده شجاع‌الدین خورشید، حاکم لر کوچک بود. چندین نبرد و جنگ میان آنها درگرفت. سرانجام حسام‌الدین خلیل شکست خورد و برخی از ولایات لر کوچک به تصرف اتابک تکله درآمد و پیروزمندانه به پایتخت خود [ایذه] بازگشت.

هیچ گزارشی پساتر درباره استرداد مناطق لر کوچک در تاریخ وجود ندارد. یعنی مناطق متصرفی همچنان در قلمرو لر بزرگ بوده‌اند.

پس از این رویداد خلیفه عباسی عرب دو تن از گماشتگان خود بنام‌های بهاالدین گشتاسب و عمادالدین یونس را از خوزستان به لرستان فرستاد و ویرانی‌های بسیاری را انجام دادند و عموی اتابک تکله را اسیر نموده و او را در قلعه لاهوج زندانی کردند. اتابک تکله به جنگ آنها رفت. پس از نبردی سخت عمادالدین یونس کشته شد و بهاالدین گشتاسب اسیر گردید. سرانجام در سال 655ق. نیروهای هولاکوخان مغول اتابک را دستگیر و در تبریز به دار آویختند. اما کسان وی او را پنهانی به لرستان [لر بزرگ] آورده و در ده دورود (= شهر دورود کنونی) به خاک سپردند.

این گزارش مرز غربی ایالت لرستان (لر بزرگ) را با لر کوچک مشخص می‌کند. دورود مرز میان لرستان بزرگ و کوچک بوده‌است و هم اینک آرامگاهی بنام پیرشمس‌الدین در شرق این شهر (سیلاخور شرقی) در روستای حشمت‌آباد وجود دارد که احتمالا آرامگاه شمس‌الدین برادر اتابک تکله می‌باشد که پس از وی به حکومت رسید. اتابک مظفرالدین تکله یکی از مشهورترین اتابکان لر بزرگ است که با اتابکان فارس و امرای لر کوچک و شول و ترک درافتاد و بخش عمده عمر او در زد و خورد با دشمنانش گذشت.

مستوفی گزارش می‌دهد پس از مرگ اتابک تکله، حکومت لرستان به برادرش اتابک شمس‌الدین که در دربار مغول بود، واگذار شد. او به رسم عرب و مغول «رحله الشتاء والصیف» یعنی ییلاق و قشلاق پیش گرفت. زمستان در ایذه و سوسن تا شوشتر (نطنزی تا شوش) و تابستان در بازفت و زردکوه سپری می‌کرد.

همو گزارش می‌دهد ابقاخان اتابک یوسف شاه یکم (671 688) فرزند اتابک شمس‌الدین را به خاطر نجات جانش، به مرتبه بلند رسانید و سرزمین‌های خوزستان و کوه‌گیلویه و شهر فیروزان و جربادقان (= گلپایگان) را به قلمرو وی افزود.

پس از مرگ یوسف شاه پسرش افراسیاب یکم (688 -695) جانشین او گردید. او حاکمی مستبد و خودکامه بود و بسیاری از امرای دولت را بکشت و برخی از لرها از ترس جان به اصفهان متواری شدند. اتابک افراسیاب، قزل عم زاده پدرش را برای بازگرداندن آنها به اصفهان فرستاد. در همین هنگام خبر مرگ ارغون‌خان مغول در اصفهان پیچید. لذا قزل از فرصت استفاده کرد و بایدو حاکم اصفهان را کشت و اداره شهر را بدست گرفت. اتابک افراسیاب این فرصت را غنیمت شمرد و خویشاوندان خود را به حکومت ولایات از نزدیک همدان تا کنار دریای پارس گماشت و خود را برای تسخیر پایتخت مغول آماده گردانید. همو گزارش می‌دهد پس از مرگ ارغون‌خان، اتابک افراسیاب اصفهان و نواحی دیگر را تا کره رود (= قم) به تصرف خود درآورد. ابتدا پیروز شد اما با رسیدن نیروی کمکی که بخشی از آنها لر کوچک بودند، شکست خورد و دستگیر شد و به نزد گیخاتوخان برده شد اما از جرم او درگذشت و حکومت لرستان دوباره به او داده شد و به لرستان بازگشت.

در دوره اتابک افراسیاب، حکومت لر بزرگ تا همدان را نیز در بر می‌گرفت. هرچند در این دوره نیروهای لر کوچک در سپاه مغول علیه لر بزرگ بودند، دوباره حکومت لرستان به اتابک داده شد و گزارشی از محدود شدن قلمرو وی وجود ندارد. یعنی حاکم همان قلمرو پیشین شده‌است.

هشتمین اتابک یوسف شاه دوم (733 740) فرزند نصرت‌الدین احمد است. قلمرو او از بصره و خوزستان تا لالستان (=مناطق میان داران و خوانسار و گاپله یا جاپلق یعنی بربرود شرقی) و فیروزان نزدیک اصفهان بود. در همین زمان ناحیه جابلاق (= جاپلق) (منطقه شمال شرقی لرستان فیلی واقع در غرب گلپایگان - مناطق شمال اشتران کوه، بربرود غربی _غرب الیگودرز کنونی) نیز جزو قلمرو این اتابک بوده‌است. (دو سفرنامه، 143). ابن بطوطه رامهرمز را نیز جزو قلمرو اتابکان لر بزرگ می‌داند.

نطنزی گزارش می‌دهد اتابک یوسف شاه دوم هوس جهانگیری نمود و به ضرب شمشیر شوشتر، هویزه و بصره را تصرف کرد. میان او و حکام اصفهان درگیری شد و می خواست سرچشمه زاینده رود را ببندد. تا شهر پیروزان (فیروزان) را نگرفت، از آن صرف نظر نکرد.

حافظ ابرو در کتاب زبده التواریخ می نویسد شاه شجاع آل مظفر در سال ۷۷۷ق. از بروجرد تا کهگیلویه را به اتابک هوشنگ (حک:۷۷۷ - ۷۹۲ق.) واگذار نمود. (این گزارش نشان می دهد که از این تاریخ حکومت لر بزرگ میان اتابک پشنگ و پسرش هوشنگ تقسیم شد، مناطق سردسیری در قلمرو هوشنگ و مناطق گرمسیری در قلمرو پشنگ قرار داشتند) که پس مرگ پشنگ باعث اختلاف میان فرزندانش پیراحمد و هوشنگ گردید که منجر به کشته شدن هوشنگ بدست پیراحمد شد.

این گزارش‌ها نشان می‌دهند که رود دز که شاخه‌ای از آن از دورود (سیلاخور شرقی و سیلاخور غربی) سرچشمه می‌گیرد (سرچشمه اصلی دز از درون خاک بختیاری از فریدن و الیگودرز یعنی کوه‌های تمندر، قالی کوه، ونیزان و آبریزهای جنوب و شرق اشترانکوه می‌باشد) مرز میان دو ایالت لر بزرگ و کوچک بوده‌است یعنی سیلاخور شرقی جزو لربزرگ و سیلاخور غربی جزو لر کوچک. البته گاهی سیلاخور غربی نیز جزو قلمرو لر بزرگ بوده‌است تا این که در زمان رضاشاه، سرزمین بختیاری تجزیه و مناطق الیگودرز و ازنا و دورود شرقی (سیلاخور شرقی) به خاک لرستان کنونی پیوست شد.

سکندر امان الهی بهاروند می‌نویسد سرزمین پهناور لر بزرگ در زمان اتابکان مناطق گوناگونی را در بر می‌گرفته و شامل استان‌های بختیاری و چهارمحال، کوه‌گیلویه و بویراحمد، نواحی وسیعی از استان خوزستان چون مسجدسلیمان (لالی، سردشت، اندیکا)، رامهرمز، ایذه، بهبهان و همچنین مناطق میان خمین اصفهان یعنی گلپایگان، فریدن، ازنا و الیگودرز [و سیلاخور شرق] بوده است. (بهاروند، 92). همو می‌نویسد تقسیمات سرزمین‌های لرنشین از نظر مردم‌شناسی را می‌توان به دو بخش خاوری و باختری تقسیم نمود که اولی لر بزرگ و دومی لر کوچک می‌باشد و مرز طبیعی میان این دو منطقه همان رودخانه دز بوده‌است. (بهاروند، 76).

بنابر آنچه مرقوم گردید قلمرو و نقشه ایالت لرستان لر بزرگ را می‌توان چنین ترسیم کرد:

سردسیر (از شرق به غرب): از سمیرم (= در نزهه‌القلوب چندین بار به سمیرم لرستان و لردگان لر بزرگ اشاره شده‌است) تا دورود (شامل استان چهارمحال و بختیاری کنونی، فریدن، لالستان (میان فریدن و گاپله الیگودرز)، خوانسار، جاپلق (گاپله)) و مناطق شهر فیروزان و گلپایگان نیز جزو قلمرو آنها بوده‌است.

گرمسیر: منتهی‌الیه سرزمین جانکی (شاید قلعه پیرآب) تا شوشتر و مناطق کوهستانی دزفول تا دژ شهی و رود دز (شاخه غربی آن) که مرز طبیعی میان لر بزرگ و کوچک بودهاست را شامل می‌شد.

البته گاهی ولایت کوه‌گیلویه به زور و گاهی با حکم خانان مغول نیز به قلمرو آنها افزوده می‌شد اما جزو ایالت لرستان به پایتختی ایذه نبود بلکه ولایتی جداگانه بود که بیشتر در قلمرو فارس بود. بنابراین ایالت لرستان شامل سرزمین کنونی بختیاری در چهار استان (اصفهان، لرستان، خوزستان و چهارمحال بختیاری) بوده‌است.

در تمام دوران حکومت اتابکان لر کوچک پس از این که اتابک تکله حاک لر بزرگ بخشی از ولایات آنها را تصرف کرد، هیچ درگیری برای بازپسگیری آنها میان اتابکان لر بزرگ و کوچک گزارش نشده‌است. هرچند نیروهای لر کوچک در سپاه مغول علیه اتابک افراسیاب حاکم لر بزرگ می‌جنگیدند اما گزارشی از تغییر مرز ایالت لرستان (لر بزرگ) وجود ندارد. زیرا ولایت لر کوچک از درون درگیر ناآرامی‌های گسترده‌ای برای کسب قدرت میان دودمان حاکم بود و از بیرون همواره با امرای کرد و ترک از سوی غرب در زد و خورد بودند که باید فشار دارالخلافه را نیز به آن افزود. بنابراین ادعایی که از سوی برخی افراد مغرض و بی سواد در ارتباط با اینکه برخی از مناطق لر بزرگ در سیطره لر کوچک بوده‌است، کذب و دروغ است. زیرا قدرت و شهرت اتابکان لر بزرگ در همه عرصه‌ها چنان بود که مغولان بجز در زمان اتابک افراسیاب همواره از آنها پشتیبانی می‌کردند و مناطق دیگری را نیز به تیول و قلمرو آنها می‌افزودند. (خوانندگان گرامی به: تاریخ گزیده، نزهه القلوب، تاریخ نطنزی، تاریخ شرفنامه، دو سفرنامه در باره لرستان مراجعه کنید). شایسته به گفتن است که حمدالله مستوفی 20 بار از قلمرو اتابکان لر بزرگ بنام «لرستان» یاد کرده‌است اما قلمرو اتابکان لر کوچک را ولایت لر کوچک نامیده‌است و تنها دو بار از آن بنام لرستان یاد کرده‌است.

استناد این افراد بختیاری نما یکی دانستن سهمار کوهدشت با شیمبار بختیاری، سوسن سرخاب با سرخاب عیار کُرد و طرازک در غرب لرستان با تراز لالی است که به جایابی آنها در لر کوچک می‌پردازم:

ولایت سهمار کجاست؟

مستوفی و بدلیسی گزارش می‌دهند که طوایف لر کوچک تا سال550ق. هرگز حکومت جداگانه نداشته‌اند و مطیع دارالخلافه [بغداد] و در فرمان حکام عراق عجم بوده‌اند. هنگامی که در سال 550ق. خلیفه بغداد، حسام‌الدین شوهلی آق سنقری از سلجوقیان ترک را به حکومت لر کوچک و بخشی از خوزستان [مناطق غربی خوزستان هم مرز با لر کوچک] گماشت. ابتدا محمد و کرامی پسران خورشید از قوم جنکروی (جنگروی) به خدمت حسام‌الدین شوهلی و از اولاد ایشان نیز شجاع‌الدین خورشید (پسر ابی‌بکر پسر محمد پسر خورشید) و سرخاب فرزند عیار کُرد به خدمت شوهلی درآمدند. پس از مدتی شوهلی شحنگی برخی ولایت لر کوچک را به شجاع‌الدین خورشید و برخی را به سرخاب عیار واگذاشت تا این که شوهلی درگذشت و شجاع‌الدین خورشید به تدریج قلمرو سرخاب عیار را تصرف نمود و سرخاب از سوی او به شحنگی مانرود بسنده کرد و سرزمین لر کوچک تحت تصرف شجاع الدین خورشید قرار گرفت. او دو فرزند خود بنام بدر و حیدر را به جنگ طایفه خود جنگروی به ولایت سهمار فرستاد. در آن جنگ پسرش حیدر کشته شد. او به انتقام خون پسر هر کسی از آن قوم (= جنگروی) را می‌یافت، می‌کشت. آن طایفه از وی بیزار شدند و تمام مانرود را به او واگذاشتند. پس از این رخداد شجاع‌الدین خورشید و برادرش را به مرکز خلافت (بغداد) فراخواندند و تخلیه قلعه مانکره را از آنها خواستند. اما نپذیرفتند و زندانی شدند. برادرش در زندان درگذشت. شجاع‌الدین خورشید دریافت تا قلعه را تحویل ندهد، رهایی نخواهد یافت. او از دارالخلافه به عوض قلعه مانکره، ولایت طرازک [در غرب خوزستان هم مرز با ایلام کنونی] را درخواست نمود که به وی داده شد و او به ولایت لر (= لر کوچک) آمد و سی سال دیگر حکومت کرد. عمر شجاع‌الدین خورشید از صد سال بگذشته بود و در سال 621 ق. درگذشت. او تابستان در کریت و زمستان در گردلاخ سپری می‌کرد. نویسنده دو سفرنامه می‌گوید او تابستان را در کریت (واقع در بالا گریوه) و زمستان را در دولور (دهلران) می‌گذرانید. ( دو سفرنامه، 46).

مستوفی در نزهه‌القلوب نیز می‌نویسد: «سمسا (سمها، سهمنار، شهمار، سهما، سمیا) ولایتی است از حساب مایرود بوده، سی پاره دیه است و درو قلعه ایست که دز سیاه خوانند».

واژگان کلیدی در گزارش های تاریخی فوق عبارتند از: مانرود، سهمار، دز سیاه. در این گزارش‌ها سخن از غرب سرزمین لر کوچک است نه جای دیگری. اما برداشت و تصور نادرست و اشتباه دکتر عبدالحسین نوایی از ولایت سهمار در تصحیح کتاب تاریخ گزیده حمدالله مستوفی باعث خیالبافی‌های برخی افراد مغرض درباره تاریخ و سرزمین بختیاری شده‌است. اگر چه دکتر نوایی در تاریخ و ادب ایران صاحب نظر هستند اما با جزییات جغرافیایی لرستان آشنایی کامل نداشته‌اند و با قاطعیت نگفته است که سهمار همان شیمبار است.

سکندر امان الهی بهاروند می‌گوید مانرود در منطقه طرحان واقع است. افزون بر این، محلی نیز بنام مایرود در حوالی اندیمشک قرار دارد.(بهاروند، ص 16).

با یک جستجوی ساده در اینترنت به بخش طرحان در کوهدشت دست می‌یابیم: بخش طرهان از بخش‌های شهرستان کوهدشت در استان لرستان قرار دارد و یکی از روستاهای آن گراب است). قلعه منگره یا مانکره بر روی قلعه‌ای بنام دز سیاه در غرب دهکده «گراب» ساخته شده‌بود.

ایزد پناه می‌گوید امرای اتابکان لر کوچک از طایفه لر جنگروی (جنکروی) بودند که در تاریخ نامعلومی برای یافتن چراگاه، همراه با برخی طوایف دیگر از مسکن اصلی خود مانرود (مادانرود کنونی، مرکز بخش طرهان واقع در جنوب کوهدشت به چنگری (نام کوه و محلی در شمال خاوری کوهدشت) کوچیدند و نام همین منطقه را بر خود نهادند. همو می‌گوید مانرود که همان مادیان رود است، در جنوب کوهدشت مرکز بخش طرهان، به همین نام باقی است. (آثار باستانی و تاریخی لرستان، ص ۲۱۰) هم‌چنین می‌نویسند: «مانرود یا مادان‌رود، نام یکی از دهات جنوب کوهدشت است که در نزهت‌القلوب به‌ نام «مانرود» آمده‌است. وی تأکید می‌کند، در این مکان: آثار زیرخاکی و روخاکی بی‌شماری از عهد باستان و ادوار اسلامی، در این دهستان به‌دست آمده و موجود است که هر یک به نوع خود ارزنده هستند. جالب این است مستوفی به معدن قلع اشاره دارد و می‌گوید: و در مزرعه‌ی مانیر (کُمیر مالمیر دهستان گل‌گل شهرستان کوهدشت نزدیک مادیان رود. با مالمیر بختیاری و مالمیر شاهزند استان مرکزی اشتباه نشود) از ولایت مانرود در خاک قلعی می‌باشد،(ص ۶۵۱ گزیده) « و قلعی گفته‌اند معدن به مانرود لر کوچک ص ۳۰۳ نزهۀالقلوب» لازم به ذکر است قلع یا قلعی در بسیاری از آلیاژها از جمله مفرغ، برنز، مس وکارایی زیاد دارد. این فلز به آسانی زنگ نمی‌زند و اکسیده نمی‌شود و در مقابل آب بسیار مقاوم است.». (آثار باستانی و تاریخی لرستان ۳۳۳ -۳۳۲)

روشن است که مستوفی و بدلیسی و نویسندگان معاصر چون بهاروند و ایزدپناه از سرزمین‌های لر کوچک یاد کرده‌است و سهمار از ولایت مانرود را در جنوب کوهدشت نام برده‌است. از این رو یکی دانستن سهمار و شهمار یاد شده با شیمبار اندیکا در شمال مسجدسلیمان در قلب قلمرو اتابکان قدرتمند لر بزرگ توهمی بیش نیست و ارتباطی به هم ندارند.

سوسن سرخاب اندیکا

سوسن سرخاب اندیکا نامی دگرگون شده‌ از نام سوسن سهراَو (از نام تیره سُهرَو (سهراب) بهداروند، سهراب نام جد این تیره بوده که در گویش بختیاری سهرو یا سهراو گفته می‌شود) مانند شیرین بهار که دگریده شیمبار است و در دهه‌های اخیر مرسوم شده‌اند و هیچ‌گونه ارتباطی با سرخاب که در غرب کشور منطقه کوهدشت حکومت کردند، ندارد.

بدلیسی درباره دودمان بنی عیار کُرد گزارش می دهد ابوالفتح محمد فرزند عیار مدت 20 سال در حُلوان حکومت کرد و در سال 401ق درگذشت. فرزند وی بنام ابوالشوک در سال 411 بر ولایت قوما دست یافت و در سال 437 درگذشت. برادر ابوالشوک بنام مهلل در سال 442 برای آزادی برادر دیگرشان بنام سرخاب بن محمد که در زندان طغرل بیک سلجوقی بود، رفت و سرخاب پس از آزادی به حکم طغرل به حکومت ماهکی گماشته شد. اقوامش با فتنه انگیزی او را دستگیر و در سال 439 به نزد ابراهیم نیال بردند و ابراهیم چشمان او را کور کرد. ابوعسکر فرزند سرخاب، پس از این رویداد عموزاده اش بنام سعدی فرزند ابوالشوک که در زندان پدرش بود را آزاد نمود و در سال 444 از سوی طغرل بیک برای دستگیری عموی خود مهلل به عراق عرب رفت. پس از وی [ابو عسکر] نوه مهلل بنام سرخاب فرزند بدر فرزند مهلل که همنام برادر مهلل بود مدتی والی ولایت شهره زول و قوما بود. در سال 495ق. دوباره قلعه جقندکان را به تصرف درآورد و در سال 500 ق. درگذشت. پس از وی فرزندش ابومنصور به حکومت رسید و مدت 130 سال امارت در این دودمان بود. (بدلیسی، 22 -23).

بهاروند می‌نویسد سرزمین لرستان باختری (غربی) از سده چهارم تا اوایل سده ششم هجری ابتدا جزو قلمرو آل‌بویه بود که همزمان قسمت شمالی آن یعنی نهاوند تا شاپورخواست (خرم آباد) جزو امارت حسنویه کُرد برزیکانی بود. حسنویه فرزند حسین از سران طایفه برزیکانی کُرد بود که از سال 348ق. بر بخش بزرگی از کردستان از جمله دینور حکومت می‌کرد و سپس اسد آباد و نهاوند و الشتر را نیز به قلمرو خود افزود. پایتخت دودمان حسنویه در سرماج در جنوب بیستون بود. دودمان حسنویه به خاطر درگیری‌های داخلی و فشارهای آل‌بویه و سلجوقیان تضعیف شد و سرانجام قلمرو آنها به تصرف دودمان بنی عیار از کُردان شادنجان درآمد. دودمان عیار بیش از صد سال بر کرمانشاه و بخش شمالی لرستان غربی حکمرانی داشتند و آخرین آنها سرخاب نام داشت که در زمان سلجوقیان بدست شجاع‌الدین خورشید سر سلسله اتابکان لر کوچک برکنار شد.

روشن است که بدلیسی و بهاروند از مناطق غرب ایران یعنی دینور و حُلوان و شهره زول و قوما (استان کرمانشاه) سخن گفته‌است.

در سطرهای بالاتر توضیح دادم که پس از مدتی شوهلی شحنگی برخی ولایت لر کوچک را به شجاع‌الدین خورشید و برخی را به سرخاب عیار واگذاشت. تا این که شوهلی درگذشت و شجاع‌الدین خورشید به تدریج قلمرو سرخاب عیار را تصرف نمود و سرخاب از سوی او به شحنگی مانرود بسنده کرد.

این گزارش ها همه مربوط به لرستان و کرمانشاه می‌باشد اما شوربختانه کسانی بدون توجه به تاریخ‌نگاری و گیتاشناسی، سوسن سرخاب (بخوانید سوسن سهراب یاسوسن سهرو) را با نام سرخاب کُرد حاکم بخش غربی لرستان یکی می‌دانند. در حالی که سرخاب همانند شیرین‌بهار که جایگزین شیمبار گردید، جایگزین سُهرَو یا سهراو (سهراب) که نام یک تیره از باب بهداروند است و نام منطقه از نام آنها گرفته شده‌است، گردیده‌است.

شهر تاریخی طرازک کجاست؟

مستوفی و بدلیسی گزارش می‌دهند پس از مرگ حسام‌الدین شوهلی آق سنقری از سلجوقیان ترک (550- ؟) حاکم لر کوچک، شجاع‌الدین خورشید از طایفه جنگروی با استقلال حاکم آن موضع شد به تدریج قلمرو از تصرف سرخاب عیار بیرون کرد و با طایفه جنگروی (طایفه خودش) که زیر نظر رقیب او یعنی سرخاب عیارحاکم مانرود [در جنوب کوهدشت] بود به جنگ پرداخت. او در این جنگ دز سیاه در مانرود واقع در ولایت سهما [جنوب کوهدشت] را محاصره کرد.[در همین مقاله جایگاه ولایت سهما و مانرود را توضیح دادم] و به خاطر کشته شدن یکی از پسرانش چنان از آن قوم بکشت که تمام مانرود را برای او گذاشتند. پس از این رویداد خلیفه عباسی از وی خواست تا قلعه مانکره را تسلیم کند. شجاع‌الدین ابتدا خودداری کرد و همراه برادر زندانی شد اما پس از مرگ برادر در زندان با این درخواست موافقت کرد و ولایت طرازک از توابع خوزستان در عوض قلعه مانکره به وی واگذار شد و او به ولایت لر (= لر کوچک) آمد، سی سال دیگر حکومت کرد و در سال 621 ق. درگذشت. او تابستان در کریت و زمستان در گردلاخ سپری می‌کرد. نویسنده دو سفرنامه می‌گوید او تابستان را در کریت (واقع در بالا گریوه) و زمستان را در دولور (دهلران) می‌گذرانید. ( دو سفرنامه، 46).

مستوفی مانکره را یکی از طوایف لر کوچک می‌داند. بنابر این قلعه مانکره (مانگره یا منگره) نام آن طایفه را برخود دارد که یا توسط طایفه مانکره ساخته شده‌است یا در آن مستقر شدند و نام خود را از آن گرفته‌اند.

به هر روی در لرستان کنونی دو قلعه بنام مانکره وجود دارد یکی در طرهان کوهدشت (بخش طرهان از بخش‌های شهرستان کوهدشت در استان لرستان قرار دارد و یکی از روستاهای آن گراب است.) قلعه منگره یا مانکره بر روی قلعه‌ای بنام دز سیاه در غرب دهکده «گراب» ساخته شده‌است. و دیگری در جاده اندیمشک به خرم‌آباد. این قلعه در 55 کیلومتری شمال شهرستان اندیمشک و 30 کیلومتری شمال شهر حسینیه (مرکز بخش الوار گرمسیری) بر روی قله ساخته شده‌است.

در دو سفرنامه آمده‌است که منگره در حدود 80 کیلومتری جنوب شرقی خرم‌آباد قرار دارد. (دو سفرنامه، ص 35) .این مناطق در لرستان هستند که هیچ نزدیکی با سرزمین لر بزرگ (بختیاری) نداشته و ندارند.

مستوفی گزارش می‌دهد «طرازک شهری وسط است در آنجا نیشکر بیشتر و بهتر از دیگر مواضع خوزستان می‌باشد و عظیم فراوان است».

محمدعلی امام شوشتری می‌گوید طرازک که از شهرهای شکرخیز خوزستان بوده در جنوب لرستان واقع بوده‌است. در اوایل سده هفتم از طرف دربار بغداد حکم شد آن را به جای قلعه منگره به شجاع‌الدین خورشید اتابک لر کوچک بدهند. در خاک بختیاری جایی به نام تاراز و [تراز] هست که آن را به لرستان (لر کوچک) نزدیکی نیست و اگر تصریح بدلیسی را نداشتیم، احتمال می‌دادیم آنجا محل طرازک است. (امام شوشتری، 172).

افزون بر دیدگاه درست امام شوشتری باید بیان کنم: نخست: همانگونه که در تواریخ آمده است لرستان سرزمین لر بزرگ پس از اسلام تا زمان رضاشاه جزو خوزستان نبوده‌است و یک ایالت مستقل بوده‌است. در زمان ابقاخان مغول بخش شرقی خوزستان یعنی دزفول، شوشتر، اهواز تا بهبهان و آبادان به قلمرو اتابکان لر بزرگ پیوست گردید و بخش غربی آن نیز گاهی جزو حاکم نشین لر کوچک بوده‌است.

دوم: همانگونه که مستوفی گزارش کرده: طرازک یک شهر بوده‌است.

سوم: به اندازه‌ فراوانی زمین کشاورزی آبی داشته‌است که بیشتر و عظیم‌تر و فراوانتر از دیگر مواضع خوزستان در آن شکر پرورش می‌شد.

چهارم: تاراز اندیکا منطقه‌ای کوهستانی است که یک متر زمین کشاورزی ندارد.

پنجم: روستای تراز در بخش هتی لالی یک روستای نوبنیاد کوچک است که نه آثار شهری در آن وجود دارد و نه زمین‌های گسترده کشاورزی قابل کشت آبی نیشکر. حتا اگر تمام بخش هتی را شامل شود نیز زمین کشاورزی آبی گسترده‌ای ندارد که از دیگر نقاط دشت خوزستان بیشتر و فراوانتر نیشکر پرورش بدهد.

ششم: بنابر این وقتی گفته می‌شود طرازک در خوزستان، ربطی به مناطق لر بزرگ نداشته‌است و طرازک در جنوب لرستان میان اندیمشک تا دهلران قرار داشته‌است و تراز لالی هیچ‌گونه پیوند و ارتباطی با شهر طرازک در منابع تاریخی ندارد. چون شجاع الدین خورشید پس از دریافت طرازک تابستان در کریت و زمستان در گردلاخ سپری می‌کرد. نویسنده دو سفرنامه می‌گوید او تابستان را در کریت (واقع در بالا گریوه) و زمستان را در دولور (دهلران) می‌گذرانید. ( دو سفرنامه، 46). یعنی کریت و گردلاخ در محدوده طرازک بوده‌اند.

بر بنیاد کتاب فرهنگ جغرافیایی ایران (آبادی ها)، جلد ۶، استان ششم، از انتشارات دایره جغرافیایی ستاد ارتش ترازک (طرازک) اصلا در جغرافیای خوزستان کهن نبوده است. در صفحه ۸۵ این کتاب درباره ترازک چنین آمده است:«ده از دهستان کاکاوند، بخش دلفان شهرستان خرم آباد، ۲۴ کیلومتر شمال باختری نورآباد، ۴ کیلومتری باختر راه خرم آباد به کرمانشاه.».

بر بنیاد گزارش ارتش مستوفی و به تبع او امام شوشتری در جایابی طرازک اشتباه کرده اند چون اصلا طرازک در غرب لرستان در شهرستان دلفان کنونی قرار داشته است.

نتیجه‌گیری

سرزمین پهناور لر بزرگ که به لرستان شناخته می‌شد در زمان اتابکان مناطق گوناگونی را در بر می‌گرفته و شامل از سمیرم در شرق استان‌های چهارمحال بختیاری، نواحی وسیعی از استان خوزستان چون مسجدسلیمان بزرگ (لالی، سردشت، اندیکا)، شوشتر، رامهرمز، بهبهان و همچنین مناطق میان خمین اصفهان یعنی خوانسار و گلپایگان، فریدن، لالستان- الیگودرز (بربرود شرقی و غربی، جاپلق و ازنا تا دورود (سیلاخور شرقی) به پایتختی ایذه بوده‌است. و گاهی قلمرو آنها از بصره و خوزستان تا فیروزان [نزدیک اصفهان] بوده‌است. تقسیمات سرزمین‌های لرنشین از نظر مردم‌شناسی را می‌توان به دو بخش خاوری و باختری تقسیم نمود که اولی لر بزرگ و دومی لر کوچک می‌باشد و مرز طبیعی میان این دو منطقه همان شاخه رودخانه دز که از دورود سرچشمه می‌گیرد، بوده‌است.

بی‌گمان مانکره، مانرود، مایرود، ولایت سهمار یا شهمار در غرب سرزمین لر کوچک در طرحان جنوب کوهدشت قرار داشته‌اند و هیچ ارتباطی با سرزمین لر بزرگ نداشته و ندارند و همچنین سرخاب و شجاع‌الدین خورشید هیچگاه بر هیچ مکانی از سرزمین لر بزرگ حکومت نکرده‌اند که نام سرخاب بر منطقه‌ای در وسط قلمرو اتابکان لر بزرگ که بسیار مقتدر بوده‌اند، گذاشته شود.

گرچه گاهی تشابهات نامی هم وجود دارد و نباید آنها را یکی دانست، در همان زمان در مازندران شهری بنام سهمار یا شهمار وجود داشته‌است که دقیقا همنام سهمار لر کوچک بوده‌است اما با شیمبار لر بزرگ هیچ‌گونه مشابهتی ندارد. طرازک در غرب لرستان قرار داشته‌است و ارتباطی با نام تراز لالی و تاراز اندیکا نداشته‌است. از سوی دیگر اتابکان لر بزرگ چنان قدرتمند بوده‌اند که بخش‌هایی از قلمرو لر کوچک را نیز به قلمرو خود افزودند و هیچ گزارشی از بازپسگیری آنها در تاریخ وجود ندارد.

عباس اقبال آشتیانی می نویسد منطقه لر بزرگ از نظر سیاسی و جغرافیایی نسبت به قلمرو لر کوچک از اهمیت بیشتری برخوردار بود زیرا از آنجا بر نواحی بین فارس، عراق عرب، عراق عجم و شولستان فرمان می راندند و با اتابکان فارس و خلفای بغداد ارتباط داشتند و از همه مهمتر مساکن ایشان بر سر راه عراق عرب و دره های کارون و کرخه به فارس و سواحل دریا قرار داشته و اغلب لشکرکشی های مردم ایران جنوب غربی و عراق عرب بایستی از طریق مساکن آن طوایف صورت بگیرد در نتیجه همین موقعیت جغرافیای بلاد لر بزرگ بود که خواهی نخواهی ایشان را در جریان زندگانی همسایگان ایشان وارد کرده بود در حالیکه اراضی لر کوچک بالنسبه دورافتاده و کمتر اهمیت داشت.
عبدالعظیم رضایی می نویسد همین موضوع اهمیت موقعیت جغرافیایی بلاد لر بزرگ باعث شد که ذکر طوایف و امرای ایشان بیشتر از لر کوچک در تاریخ به میان بیاید و از شهرت بیشتری برخوردار شوند
.

دکتر علی آسترکی بختیاری (بهرامسری)، نویسنده و پژوهشگر تاریخ، بهمن 1402، مسجدسلیمان

نقدی علمی بر کتاب ریاض الفردوس خانی، از محمد میرک حسینی منشی - حاکم کوه گیلویه

ایالت تاریخی لرستان (لر بزرگ)، سرزمین کنونی بختیاری در چهار استان (اصفهان، لرستان، خوزستان و چهارمحال بختیاری) بوده است.

نقدی دانشیک و عالمانه بر کتاب «ریاض‌الفردوس خانی» از محمد میرک بن مسعود حسینی منشی

به کِلک: علی بهرامسری بختیاری

محمد میرک بن مسعود حسینی منشی، نویسنده کتاب مذکور، منشی محمدزمان‌خان بیگلر بیگی کهگیلویه از سال 1074 بوده‌است که آن را در سال 1082ق. تالیف و به محمدزمان‌خان اهدا کرده‌است.

بخش مربوط به تاریخ و جغرافیای مناطق لرنشین در این کتاب اخیرا مورد توجه کابران در فضای مجازی قرار گرفته‌است که کلا تاریخ بختیاری را نقض می‌کند و شوربختانه شماری جاهل و نادان و بی سواد بختیاری نیز به آن دامن می زنند.

پیش از پرداختن به نقد کتاب مذکور نیاز است شمه‌ای از روش تاریخ‌نگاری علمی و دانشگاهی را به عرض خوانندگان ارجمند برسانم:

تاریخ‌نگاری رویکردی علمی به داده های تاریخی است که تاریخ نگار مبتنی بر دانش تاریخ و اصول نقد گزاره‌های تاریخی که در این دانش تبیین شده‌است، به توصیف و حتا تحلیل آنها می‌پردازد. تاریخ‌نگاری به عنوان رویکردی علمی و حرفه‌ای در مقابل وقایع‌نگاری که رویکردی غیر علمی و غیر حرفه‌ای است، قرار می گیرد.

استعمال مراجع تاریخ نگارانه در دانش تاریخ، متنوع و گسترده است و می‌توان گفت که ابتناء (بنا کردن) تاریخ‌ورزی بیشتر بر این دسته از مراجع است. این دسته از مراجع به دو بخش «منابع و مآخذ» تقسیم می‌شود.

الف) منابع: در پژوهش‌های تاریخی، منبع به آن دسته از آثار گفته می‌شود که با موضوع از حیث زمانی معاصر باشد و داده‌های تاریخی در اختیار ما قرار دهد. مانند تاریخ جهانگشای از عطاملک جوینی برای تاریخ ایران در عهد مغول. منابع را از حیث محتوا می‌توان به شکل‌های زیر از هم تفکیک نمود: منابع دست اول و منابع دست دوم.

منابع دست اول: منابعی هستند که در همان زمان و یا با فاصله اندکی از حادثه تاریخی نوشته شده باشند. برای نمونه تاریخ عالم‌آرای عباسی و شرفنامه بدلیسی برای دوره صفویه، منبع دست اول است و همین گونه جامع‌التواریخ برای دوره ایلخانان ایران.

اما منابع دست دوم، منابعی هستند که مبتنی بر منابع دست اول، با فاصله زمانی بیشتری نسبت به وقوع رخداد نگارش یافته‌اند که اصطلاحا به این آثار «تحقیقات» یا «مآخذ» می‌گویند.

ب) مآخذ: به آن دسته از آثار مکتوب گفته می‌شود که مبتنی بر منابع تاریخی، پژوهش‌ها و مطالعات متاخر را درباره حادثه تاریخی شکل می‌دهند. مانند تاریخ مغول از عباس اقبال آشتیانی برای دوره مغول در ایران. (برای اطلاعات بیشتر به روش پژوهش در تاریخ، دکتر حسن حضرتی نگاه کنید).

بنابراین با توجه به گزارش فوق برای تاریخ اتابکان لر بزرگ و کوچک دو منبع دست اول بنام تاریخ گزیده از حمدالله مستوفی که در سال 730ق نگاشته شده و تاریخ نظنزی از معین‌الدین نطنزی که در سال 811ق. نگاشته شده‌است که هم زمان با حکومت اتابکان بوده‌اند و یک منبع دست دوم بنام تاریخ شرفنامه از امیرشرفخان بدلیسی که در سال 1025 ق. نگاشته شده‌است و منابع معتبر تاریخ ایران هستند.

نقد و بررسی کتاب ریاض‌الفردوس خانی: محمد میرک بن مسعود حسینی منشی، نویسنده کتاب مذکور، منشی محمدزمان‌خان بیگلر بیگی کهگیلویه از سال 1074ق. بوده‌است که آن را در سال 1082ق. تالیف و به محمدزمان‌خان اهدا کرده‌است. بخش‌های مربوط به تاریخ و جغرافیای مناطق لرنشین در این کتاب را می‌توان به دو بخش تقسیم کرد: بخش نخست که مربوط به دوره اتابکان لر بزرگ و لر کوچک است از لحاظ تاریخی، مآخذ به شمار می‌رود و بخش دوم که مربوط به دوران صفویه است از لحاظ تاریخی، منبع به شمار می‌رود. اما شوربختانه با توجه به بررسی که نگارنده انجام داده‌است، هشتاد درصد آن جعل و منطبق با واقعیت‌های تاریخی نیست حتا رویدادهای همعصر خود مولف. از این رو مطالب این کتاب را با منبع دست اول تاریخ اتابکان یعنی تاریخ گزیده، به صورت تطبیقی به آگاهی خوانندگان به ویژه بختیاران می‌رسانم.

  1. مستوفی گزارش می‌دهد ابوطاهر که نزد اتابکان سلغری فارس بود، هنگامی که اتابک سلغری پس از پیروزی از او خواست که چیزی از اتابک بخواهد، ابوطاهر گفت: اگر فرمان دهی و لشگر در اختیارم گذاری: «ملک لرستان [لربزرگ] جهت اتابک صاف کنم. اتابک او را لشکر داد و به لرستان فرستاد. ابوطاهر به صلح و جنگ و وعد و وعید توانست ملک لرستان در ضبط آورد».
  1. حسینی منشی می‌نویسد «اتابک سپاهی در صحبت وی [تحت امر او] به کوه گیلویه فرستاد. چون ابوطاهر به کوه گیلویه رسید به صلح و جنگ و تهدید ... بر آن دیار مستولی شد.»

حسینی منشی لرستان را به کهگیلویه تغییر و جعل نموده‌است.

  1. مستوفی گزارش می دهد «چون خبر وفات هزار اسف به فارس رسید، اتابک سعد سلغری جهت آزاری که به واسطه شکست شولان از لران داشت، جمال الدین عمر لالبا را که عم‌زاده (= عموزاده) هزار اسف بود، با ده هزار ... به جنگ [اتابک] تکله [پسر اتابک هزار اسف] فرستاد».

2.حسینی منشی می‌نویسد «بعد از هزار اسپ، اتابک تکله قایم مقام پدر شد. در آن وقت اتابک سعد از تکله رنجیده [،] جمال الدین عمر عمزاده خود را با ده هزار سوار و پیاده به کوه گیلویه فرستاد.».

در این بند حسینی جمال‌الدین عمر که عموزاده اتابک هزار اسب (اتابک لر بزرگ) بوده را عموزاده اتابک سعد سلغری حاکم فارس دانسته است که جعل و اشتباه است.

3.مستوفی گزارش می‌دهد پس از آنکه اتابک تکله، اتابک سعد سلغری را سه بار شکست داد و به فارس متواری نمود، با لشگری گران آهنگ لر کوچک کرد. در آن وقت حسام‌الدین خلیل، پسرزاده (= نوه) شجاع‌الدین خورشید حاکم لر کوچک بود.

3.حسینی منشی می‌نویسد «آن گاه تکله لشکر بی شمار برگرفته بر سر حسام‌الدین خلیل حاکم لر کوچک که ولد شجاع‌الدین علی خورشید بود رفته مظفر گشت».

در این بند نیز حسینی دو جعل و اشتباه فاحش را انجام داده‌است. یکی این که حسام‌الدین خلیل را که نوه شجاع‌الدین خورشید بوده را پسر وی نامیده‌است و دوم اینکه نام علی را به نام شجاع‌الدین خورشید افزوده است.

  1. مستوفی گزارش می‌دهد هلاکوخان در «سنه خمس و خمسین و ستمایه» (= 655 ق.) بغداد را فتح کرد.

4. حسینی منشی می‌نویسد هلاکوخان در «سنه خمس و خمسین و خمس‌مایه» (= 555 ق.) بغداد را فتح کرد.

مغلطه گویی حسینی منشی در این عبارت هویدا می‌شود. یعنی زمانی که هلاکوخان زاده نشده بود، بغداد را فتح کرده‌بود.

  1. مستوفی گزارش می‌دهد پس از این که اتابک تکله به لر کوچک لشکر کشید و برخی از ولایات لر کوچک را به تصرف درآورد، از سوی خلیفه بغداد «از خوزستان بهاء‌الدین گشتاسف و عمادالدین یونس که سپهسالاران خلیفه بودند، لشکر به لرستان فرستاده بودند و خرابی بسیار کرده.»

5.حسینی منشی می‌نویسد تکله پس از این که «چند محل از محال لرکوچک را به حیطه ضبط درآورد تا در سنه خمس و خمسین و خمس مایه [در شماره 4 توضیح دادم که این سال نادرست است] بهاء‌الدین گرشاسپ را سپهسالار نموده به خوزستان فرستاد».

در این بند نیز حسینی منشی دچار وارونه گویی و جعل تاریخ شده است. یعنی بهاء الدین گرشاسپ که فرستاده خلیفه به جنگ اتابک لر بزرگ بوده را، سردار خود اتابک نامیده‌است.

  1. مستوفی گزارش می‌دهد پس از مرگ اتابک تکله حکومت «لرستان به اتابک شمس‌الدین الب ارغو منفوض گشت. چون الب ارغو به لرستان رسید، .....».

6.حسینی منشی می نویسد «الب ارغو به کوه گیلویه آمده، ...».

در این بند نیز حسینی منشی لرستان که سرزمین کنونی بختیاری است را به کوه گیلویه جعل نموده است.

  1. مستوفی گزارش می‌دهد «اتابک یوسف شاه ملازم درگاه ابقاخان بودی بعد از یک ماه که پدرش درگذشته بود به حکم یرلیغ، حکومت لرستان بدو تفویض رفت و او همواره با دویست مرد دلاور ملازم درگاه بودی و نواب او بکار لرستان قیام نمودندی. بوقت جنگ براق، لشگری تمام از لرستان به مدد پادشاه برد. ..... و در وقت آنکه ابقاخان به حدود گیلان و دیلمان رفت، نزدیک بود کشته شود، یوسف شاه جان ابقاخان را نجات داد. پادشاه بدین سبب او را به مرتبه بلند رسانید و ممالک خوزستان و کوه‌گیلویه و شهر فیروزان و جربادقان (= گلپایگان) بدو ارزانی داشت. یوسف شاه عزم کوه گیلویه کرد و با شولان مصاف داد».

7. حسینی منشی می‌نویسد «چون به سعی و صلاح ریش سفیدان و قایدان کوه‌گیلویه اتابک یوسف شاه بر ممالک پدر مالک شد یرلیغ عالم مطاع و خلاع خانی به جهت او آوردند .....». پس از این که یوسف شاه، جان خان را نجات داد «ممالک خوزستان و شار فیروزان و جربادقان را ضمیمه لرستان به وی عنایت فرمود».

در این بند نیز به روشنی جعل تاریخ و تناقض‌گویی توسط حسینی منشی دیده می‌شود. اولا یوسف شاه زمان مرگ پدرش ملازم خان مغول بوده‌است و یک ماه بعد از مرگ پدر حکم حکومت لرستان به او داده می‌شود اما حسینی می‌گوید با کوشش مردم کوه‌گیلویه او جانشین پدر شده‌است. دوما کوه‌گیلویه از مناطقی بوده که خان آن را به قلمرو اتابک افزوده‌است و اتابک عازم کوه گیلویه شده و با شولان جنگیده است. اما حسینی کوه‌گیلویه را از مناطق عنایت شده به اتابک حذف کرده و بر خلاف مطالب پیشین که اتابک را حاکم کوه گیلویه می‌دانست او را حاکم لرستان دانسته است.

  1. مستوفی گزارش می‌دهد پس از مرگ ابقاخان «اتابک یوسف شاه به فرمان ارغون خان به لرستان رفت و آهنگ کوه گیلویه کرد و در راه خوابی سهمناک دید، بترسید و مراجعت نمود و هم در آن نزدیکی به جوار حق پیوست».

از این گزارش مستوفی کاملا و به روشنی در می‌یابیم که ایالت لرستان قلمرو اتابکان لر بزرگ (اتابکان فضلویه) شامل سرزمین کنونی بختیاری در چهار استان (اصفهان، لرستان، خوزستان و چهارمحال بختیاری) بوده‌است که گاهی کوه‌گیلویه با حکم خوانین مغول جزو آن بوده و گاهی نبوده‌است.

9. مستوفی گزارش می‌دهد حکومت لرستان پس از مرگ اتابک یوسف شاه به پسرش اتابک افراسیاب داده شد و او ظلم و ستم فراوانی نمود. از این رو «جمعی از اقربای ایشان پناه به اصفهان بردند».

9. حسینی منشی می‌نویسد اتابک افراسیاب «دست به ظلم و تعدی نسبت به اسلاف و اقارب گشاده، قزل ارسلان ولد یوسف شاه بهادر را به گرفتن هزیمتیان کوه‌گیلویه به اصفهان فرستاد».

در این بند نیز حسینی دچار اشتباه شده‌است یعنی این که خویشاوندان اتابک را هزیمتیان کوه گیلویه دانسته است.

10. مستوفی گزارش می‌دهد پس از مرگ ارغون‌خان، اتابک افراسیاب اصفهان و نواحی دیگر را تا کره رود (= قم) به تصرف خود درآورد. ابتدا پیروز شد اما با رسیدن نیروی کمکی که بخشی از آنها لر کوچک بودند، شکست خورد و دستگیر شد و به نزد گیخاتوخان برده شد اما از جرم او درگشت و حکومت لرستان دوباره به او داده شد و به لرستان رفت.

11. مستوفی گزارش می‌دهد اتابک افراسیاب پس از رسیدن به لرستان قزل و سلغرشاه و بیشتر اقربای (نزدیکان) خود و ارکان دولت را چون ...... ، جهت آنکه در ملک صاحب قدرت و شوکت شده بودند، بکشت و در مُلک لرستان مطلق‌العنان شد».

11. حسینی منشی می‌نویسد «اتابک افراسیاب قزل ارسلان و سلغرشاه را با جمعی از امرا چون .... را که در کوه‌گیلویه مطلق‌العنان و خداوندان شوکت شده بودند به قتل آورده کرت بعدی اُخری در لرستان باغی شد».

در این بند نیز دچار تناقض‌گویی شده‌است. ارکان دولت را ساکن کوه‎‌گیلویه و اتابک را حاکم لرستان دانسته‌است در حالی که پایتخت اتابکان شهر ایذه بوده و ارکان دولت نیز در پایتخت لرستان ساکن بودند نه در کوه‌گیلویه.

12. بنا به گزارش مستوفی اتابک افراسیاب در «سنه ست و تسعین و ستمایه» (= 696 ) بدست غازان خان کشته شد.

12. حسینی منشی می‌نویسد «در شهور سنه خمس و تسعین و ست مایه» (= 695) اتابک افرسیاب کشته شد.

13. مستوفی گزارش می‌دهد پس از مرگ اتابک افراسیاب برادرش نصرت‌الدین احمد جانشین شد و در دوره 35 ساله حکومت او ملک لرستان بسیار آباد گشت.

13. حسینی منشی می‌نویسد «آنگاه اتابک احمد برادرش [برادر اتابک افراسیاب] را یرلیغ و منشور داده روانه لرستان گردانید و اتابک احمد مدت سی سال در کوه‌گیلویه و خوزستان سلوک پسندیده نمود».

در این بند نیزحسینی دچار یک اشتباه و تناقض شده‌است. اشتباه این که مدت حکومت اتابک را 5 سال کمتر نوشته‌است و تناقض اینکه اتابک راهی لرستان شد اما سی سال بر کوه‌گیلویه و خوزستان حکومت کرده‌است.

14. مستوفی گزارش می‌دهد «اتابک نصرت‌الدین احمد پسر خلف خود یوسف شاه [یوسف شاه دوم] را جانشین خود نمود و او چون پدر بزرگوار خود در کسب نیک نامی کوشید و ملک لرستان را رشک بهشت نمود».

14 . حسینی منشی می‌نویسد «بعد از اتابک [نصرت‌الدین] احمد، جمال‌الدین افراسیاب کوچک قایم مقام پدر گردیده بعد از دو سال حکومت روانه ملک بقا شد و دولت اتابکان لر به وی سمت انجام و اختتام پذیرفت».

در این بند نیز حسینی منشی دچار اشتباه و جعلیات شده‌است. اولا اتابک افراسیاب نوه اتابک نصرت‌الدین احمد یعنی پسر اتابک یوسف شاه دوم است. دوما حسینی منشی از اتابک یوسف شاه نامی نبرده و اتابک افراسیاب را پسر اتابک نصرت‌الدین احمد دانسته است. سوما لقب اتابک افراسیاب مظفرالدین بوده نه جلال‌الدین. چهارما حکومت اتابکان با مرگ افراسیاب دوم پایان نیافته است بلکه 5 تن دیگر به حکومت رسیدند و آخرین آنها غیاث‌الدین کاوس نام داشت که در سال 827 ق. بدست سلطان ابراهیم پسر شاهرخ پسر تیمور گورکانی کشته شد و حکومت اتابکان لر بزرگ منقرض گردید.

نتیجه‌ای که می‌توان گرفت این است که کوه‌گیلویه در تمام دوران حکومت اتابکان لر بزرگ که حاکم لرستان (استان چهارمحال بختیاری، نواحی بختیاری نشین خوزستان، نواحی فریدن و الیگودرز تا دورود) بودند، ولایتی جداگانه بوده‌است و جزو جغرافیای لرستان نبوده‌است و همواره محل درگیری اتابکان سلغری حاکمان فارس و اتابکان لر بزرگ (فضلویه) حاکم لرستان بوده‌است. گاهی اتابکان لر بزرگ آن را به زور شمشیر به قلمرو خود می‌افزودند و گاهی نیز از سوی خانان مغول به قلمرو آنها افزوده می‌شد و گاهی نیز جزو قلمرو فارس بود. این مهم را می‌توان با استناد به خود حسینی منشی دریافت. او می‌نویسد «افراسیاب نیز تحفه و هدیه بسیار به جناب غازانی مرسول داشت و در طی عریضه عرض نمود که کوه‌گیلویه ولایتی است از دو جانب به لرستان و از یک طرف به بحر عمان [خلیج فارس] اتصال دارد. ... اگر به دستور زمان ایلخان، حکومت آنجا به بنده تفوض یابد مافوق خراج واقعی به دیوان رسانم. حکام شیراز و محال توابع عرضه داشتند که افراسیاب گویی شیر استبداد پرورش یافته، رجوع حکومت آنجا به وی از مراعات جانب حزم بعید می‌نماید. غازان این سخنان را وقعی نگذاشته از لرستان و کوه‌گیلویه و خوزستان تا دروازه شیراز به وی مفوض داشت».

بنابراین آنچه در تاریخ به عنوان ایالت یا ولایت لرستان قلمرو (اتابکان لر بزرگ) شناخته می‌شود سرزمین بختیاری است یعنی سرزمین طوایفی که اکنون بختیاری محسوب می‌شوند و در چهار استان (اصفهان، لرستان، خوزستان و چهارمحال بختیاری) پراکنده هستند. سردسیر: از سمیرم (در کتاب نزهه القلوب مستوفی سمیرم به سمیرم لرستان شناخته شده‌است) تا دورود در لرستان،

گرمسیر: از مرز کوه‌گیلویه تا شوشتر و نواحی کوهستانی دزفول تا دز شهی) یعنی رود دز مرز طبیعی میان لر بزرگ و لر کوچک بوده‌است. شایسته به بیان است که اتابک تکله حاکم لر بزرگ بخشی از مناطق لر کوچک را نیز به قلمرو خود افزود و هیچ گزارشی مبنی بر بازپسگیری آنها وجود ندارد.

امیر شرفخان بدلیسی که از امرای دوران شاه تهماسب و شاه عباس بزرگ بود، در سال 1025ق. در کتاب شرفنامه گزارش می‌دهد که شاه تهماسب یکم صفوی، امیرتاجمیرخان آسترکی را به حکومت لر بزرگ که به بختیاری مشهوراند، منصوب کرد. عبدالحسین لسان‌السلطنه سپهر «ملک المورخین» و علیقلی‌خان سردار اسعد بختیاری در کتاب تاریخ بختیاری نیز می‌گویند «بختیاری تا اوایل پادشاهی صفویه به همان لر بزرگ شناخته بود، پس از آن به بختیاری موسوم گشت». (خوانندگان گرامی افزون بر کتاب معتبر تاریخ گزیده از حمدالله مستوفی به دو کتاب دیگر یعنی تاریخ نطنزی از معین‌الدین نطنزی و تاریخ شرفنامه از شرفخان بدلیسی مراجعه کنید).

در آغاز بحث گفتم که مطالب مربوط به مناطق لر نشین در کتاب «ریاض الفردوس خانی» دو بخش است. بخشی که به عنوان یک کتاب مآخذ نقد و بررسی شد و اینک بخشی از این کتاب که منبع دوره صفویه به شمار می‌رود. در این بخش نیز مولف اشتباهات زیادی انجام داده‌است که به نقد آنها می‌پردازم.

  1. اسکندر بیگ ترمان در عالم‌آرای عباسی گزارش می‌دهد هنگامی که موکب همایون (شاه اسماعیل یکم) روانه خوزستان شدند در حدود لرستان (لر کوچک) حسین بیک لله و بیرام بیک قرامانلو را با ده هزار نفر بر سر ملک رستم حاکم لرستان [لر کوچک] فرستادند و موکب همایون به جانب هویزه به حرکت درآمد. امرا عظام که به لرستان رفته بودند ملک رستم را بعد از آنکه از مقابل آنها فرار نموده و به کوه‌ها پناه برده بود با عهد و پیمان به نزد خود آورده و او را به نزد شاه اسماعیل آوردند و به زبان لری به تمجید شاه پرداخت. شاه او را بخشید و او را به حکومت لرستان منصوب کرد.»
  1. و در کتاب عالم آرای شاه اسماعیل تالیف اصغر منتظر صاحب آمده‌است:

هنگامی که شاه اسماعیل به قلعه زنجیر (در نزدیکی شوشتر) رسید، به او اطلاع دادند که:«ملک شاه رستم الوار که ایشان از زمان حضرت امیرالمؤمنین (ع) تا به حال شیعه فطری آن حضرت و ایشان را لر عباسی می‌گویند. یعنی نژاد او به عباس(ع) می‌رسانند و چهل هزار خانه الوار به فرمان اوست، در این مدت باج به پادشاهان ترکمان نداده و هر سال چند مرتبه که قافله عظیم از این راه عبور می‌کنند می زنند. نه حاکم بغداد ایشان را حریف می‌شود و نه دیگری».

شاه اسماعیل پس از شنیدن این سخنان برای شاه رستم نامه‌ای بدین مضمون فرستاد: «شنیده‌ام شما شیعه فطری شاه مردانید و نمی‌خواهم که در میانه ما و شما کار به جنگ و جدال برسد. می باید بیش از این در بادیه خودسری سرگردان نشوی. اگرچه حق به طرف تو بوده‌است که اطاعت سُنیان نمی‌کردی و حال، خود روزگار به کام شما گردیده و مذهب امامیه رواج یافته، برخاسته به خدمت ما بیایید که تو را ببینیم و همان در ملک موروث بوده باشی». هنگامی که نامه شاه اسماعیل به شاه رستم رسید، وی از پذیرفتن پیشنهاد شاه صفوی خودداری کرده با معدودی از ریش‌سفیدان و ملازمان به کوه‌ها پناه برد. شاه اسماعیل به ناچار برای مطیع ساختن شاه رستم، سه تن از سرداران برجسته خود به نام های امیرنجم‌الدین مسعود، بیرام بیک قرامانلو و حسین بیک لله را در رأس سپاهی به سوی لرستان گسیل داشت و خود برای سرکوب مشعشعیان خوزستان روانه آن دیار شد.

سپاه اعزامی شاه اسماعیل، شاه رستم را در تنگنایِ محاصره قرار داد، چون مدت محاصره طولانی شد و شاه رستم دریافت مقاومت در برابر لشکریان شاه اسماعیل که اینک تمام خاک ایران را به تصرف درآورده بودند؛ امری بیهوده و خارج از حزم و تدبیر است، ناگزیر به مصالحه گشته امان طلبید. امرای مذکور به شاه رستم اطمینان دادند چنان که شخصاً نزد شاه اسماعیل آید، مورد لطف و بخشش وی قرار خواهد گرفت. بنابراین شاه رستم با چند تن از ریش‌سفیدان به همراهی سرکردگان سپاه اعزامی به سوی اردوی شاه اسماعیل که اینک پس از فتح خوزستان در شوشتر مستقر شده بود، رفتند. هنگامی که شاه رستم به حضور شاه اسماعیل رسید مورد پذیرایی گرم و صمیمانه شاه اسماعیل قرار گرفت.

اتابک لر با لهجه لری و با لحنی شیرین شروع به ستایش و تمجید پادشاه صفوی نمود. سخنان شاه رستم چنان شاه اسماعیل را تحت تاثیر قرار داد تا آنجا که به یکی از سردارانش دستور داد ریش شاه رستم را جواهر و مروارید بگیرند و قاب مرصعی برای ریش او بسازند. شاه رستم مدت‌ها بدین هیبت در میان اردو رفت و آمد می‌کرد و سپس مجددا به حکومت لرستان منصوب و روانه لرستان [(لر کوچک)] شد.

  1. حسینی منشی درباره ملک رستم لر می‌نویسد: چون حضرت اعلی (شاه اسماعیل صفوی) به خوزستان رسید به عرض همایون رسانیدند که ملک رستم لر حاکم کوه‌گیلویه سالک طریق عصیان است و از استظلال به چتر همایون ابا و استنکاف می نماید. بنابراین مقرر شد که امرای ظفر انتما چون امیر نجم‌الدین مسعود و بیرام بیک قرامانلو و حسین بیک لله با ده هزار نفر از لشکر قیامت اثر به کوه‌گیلویه رفته اورا گوش مالی به سزا دهند.» (حسینی منشی ، ۱۳۸۵، ص ۳۹۳).

حسینی منشی در این بند به روشنی تاریخ لر کوچک را جعل نموده‌است. گویا همه چیز را کوه‌گیلویه می‌دیده‌است.

  1. عبدالله حسنی شوشتری در تذکره شوشتر گزارش می‌دهد «یوسف خان بن خلیل خان بختیاری [آسترکی دورکی] و شاهوردی‌خان بن منوچهرخان حاکم لرستان فیلی با عساکر به جهت تمشیت خوزستان وارد شوشتر گردیدند ...».

۲.حسینی منشی شاهوردی‌خان را به صورت *شاملو بردی* خان ذکرکرده‌است. و همانگونه که شاهوردی را اشتباه نوشته: محمدخان بختیاری [برادر یوسف خان فرزند خلیل‌خان بختیاری آسترکی] را نیز دو بار احمدخان بختیاری نوشته است. در حالی که در اسناد محلی محمدخان فرزند خلیل خان بختیاری آمده‌است.

3.در تاریخ جهان‌آرای عباسی از وحید قزوینی، خلدبرین از واله قزوینی و قصص‌الخاقانی از شاملو، آمده‌است که در سال 1054ق شماری از بختیاری‌ها علیه خلیل‌خان بختیاری (آسترکی دورکی) حاکم خود شورش کردند و از محتوای آنها چنین دریافت می‌شود که خلیل‌خان بختیاری در هنگام شورش در پایتخت (اصفهان) بوده‌است. پاول لوفت صراحتا به حضور خلیل‌خان در اصفهان تاکید دارد.

3.حسینی منشی سال این شورش را 1052ق ذکر کرده‌است و نوشته که خلیل‌خان به خوانسار متواری شده‌است. (دروغ و جعلی بزرگ). خوانسار جزو قلمرو خلیل خان بختیاری آسترکی بود و شاه عباس دوم آن را به عنوان تیول به او بخشیده بود.

4.حسینی منشی حتا در تعیین جای مکان‌های جغرافیایی دچار اشتباهات فاحش گردیده است.

در پیوند با جوانکی می‌نویسد دو گرمسیر و سردسیر است. از خانمیر که جوانکی سردسیر است کوهی در کمال رفعت به مانجشت مشهور تا رامهرمز کشیده شده‌است.

منظور وی از خانمیر همان خانمیرزا است که در سردسیر است ولی مانجشت یا مانگشت در جنوب شرقی ایذه در گرمسیر جای دارد و چندین کوه و رودخانه میان‌ها قرار دارد یعنی متصل نیستند.

5. حسینی منشی می‌نویسد امیرزاده رستم رامهرمز را غارت نموده ... و از دزفول گذشته احشام جوانکی و فیلی را غارت کردند.

حال پرسش این است که چگونه جوانکی در شرق و جنوب ایذه به غرب دزفول نقل مکان نموده‌است ؟

یکی دیگر از اشتباهات حسینی منشی جدا دانستن جوانکی و بندانی از بختیاری است. درحالی که بر بنیاد منابع معتبر دست اول چون تاریخ گزیده و شرفنامه بدلیسی جوانکی و بندانی دو طایفه از لر بزرگ یا بختیاری بوده‌اند. ۶. یکی دیگر از جعلیات و اشتباهات عمدی حسینی منشی این است که می گوید «لر کوچک شامل بختیاری و فیلی است. ».

این در حالی است که در دوره صفویه ایالت بختیاری (لر بزرگ) و لر کوچک دو ایالت جداگانه بودند و از پنج ایالت مهم ایران بشمار می رفتند و حاکم و والی جداگانه داشته اند. حاکمان بختیاری از دودمان بختیاری آسترکی دورکی بوده و حاکمان لر کوچک (فیلی) از دودمان خورشید جنگروی بوده اند.

هرچی دروغ بزرگ تر پذیرش آن برای عوام آسان تر.

شوربختانه شماری جاهل و بی‌سواد در چند سال اخیر با استناد به جعلیات و اشتباهات مسلم محمد میرک حسینی منشی، تاریخ و حکومت لرستان (لر بزرگ) یا بختیاری از دوران صفویه را دچار شک و شبهه نموده‌اند. امیدوارم این نقد روشنگرانه مورد توجه پژوهشگران دانشگاهی و آکادمیک و جوانان آینده بختیاری قرار بگیرد.

دکتر علی بهرامسری بختیاری، نویسنده و پژوهشگر تاریخ ، یازدهم بهمن 1402، مسجدسلیمان.

امروزه نیز نویسندگان دوره گردی مانند محمد میرک حسینی وجود دارد، که تاریخ واقعی بختیاری به ویژه در دوره صفویه تا قاجار را جعل می کنند و با گرفتن پول تاریخ جعلی می نویسند. نوخاستگان تازه به قدرت و مکنت رسیده و سبکسران بی سواد و لمپن و رشک ورزان و همستاران این سرزمین.

نگارش: دکتر علی آسترکی بختیاری (بهرامسری)، نویسنده و پژوهشگر تاریخ