حکایت از گلستان  سعدی

چو از قومی یکی بی دانشی کرد

نه کِه را منزلت مانَد نه مِه را

شنیدستی که گاوی در علف خوار

بیالاید همه گاوان ده را

گفتم: سپاس و منت خدای را عزوجل که از برکت درویشان محروم نماندم گر چه به صورت از صحبت وحید افتادم. بدین حکایت که گفتی مستفید گشتم و امثال مرا همه عمر این نصیحت به کار آید.

به یک ناتراشیده در مجلسی

برنجد دل هوشمندان بسی

اگر برکه‌ای پر کنند از گلاب

سگی در وی افتد کند منجلاب

 

 

 

شیران و شغالان ، بختیاری _آسترکی

شیران شکار می کنند

و

بعد شغالان می روند بالای سر شکار

ما تعاونی تاسیس می کنیم، بعد شغالان می رسند.

ما مدرسه تاسیس می کنیم، بعد شغالان می رسند.

ما جاده درست می کنیم، بعد شغالان می رسند.

ما منطقه را برق کشی می کنیم، بعد شغالان می رسند.

ما تاریخ نیاکامان را می نویسیم، بعد شغالان می رسند.

حافظ شیرین سخن می گوید:

مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه تست

عرض خود می بری و زحمت ما می داری