حکایت از گلستان سعدی
چو از قومی یکی بی دانشی کرد
نه کِه را منزلت مانَد نه مِه را
شنیدستی که گاوی در علف خوار
بیالاید همه گاوان ده را
گفتم: سپاس و منت خدای را عزوجل که از برکت درویشان محروم نماندم گر چه به صورت از صحبت وحید افتادم. بدین حکایت که گفتی مستفید گشتم و امثال مرا همه عمر این نصیحت به کار آید.
به یک ناتراشیده در مجلسی
برنجد دل هوشمندان بسی
اگر برکهای پر کنند از گلاب
سگی در وی افتد کند منجلاب
+ نوشته شده در دوشنبه سوم مرداد ۱۴۰۱ ساعت 20:55 توسط علی بهرامسری بختیاری