مروري بر انقلاب مشروطه ايران و نقش بختياريها در پيروزي آن

پيدايش انديشه آزاديخواهي و مشروطه طلبي در ايران بيش از يك قرن و نيم سابقه دارد اما از صدور فرمان مشروطيت و تشكيل پارلمان و حق حاكميت مردم بر سرنوشت خويش به سال قمري 107 و خورشيدي 104 سال مي‌گذرد.

پس از فتح ايران توسط اعراب و انضمام امپراتوري ايران به قلمرو خلفاء، كشور ما استقلال سياسي خود را از دست داد، تا اينكه با تاسيس دولت صفوي در سال 905 هـ ق، ايران توانست استقلال سياسي خود را باز يابد و از آن پس به عنوان يك واحد سياسي در جغرافياي منطقه و جهان پديدار گشت. كسب استقلال سياسي كامل براي ايرانيان يك غنيمت بود و همچنين توانستند تا حدودي از نظر رشد و توسعه فرهنگي و اقتصادي و علمي و تمدني مراحلي را طي نمايند، كما اينكه در همين دوران بازرگانان و جهانگردان اروپايي به ايران آمدند. گر چه با روي كار آمدن شاه سلطان حسين ضعيف و ناتوان، افغان ها، قسمت هايي از ايران را براي مدتي اشغال كردند و هر ج و مرج بوجود آمد اما با روي كار آمدن نادرشاه افشار قدرت نظامي و سياسي ايران دو چندان گرديد و كشور گشايي ايران آغاز شد و تا زمان زنديه نيز ادامه داشت.

تاريخ معاصر ايران از سال 1209 هـ ق كه آقا محمد خان قاجار بعد از يك سلسله جنگ‌ها و خونريزي ها، شكنجه‌ها و كور كردن ها، تاجگذاري نمود، آغاز مي‌گردد. اين سال كه تقريبا با اختلاف 17 سال همزمان با تاريخ معاصر اروپا است كه بعد از انقلاب فرهنگي، انقلاب صنعتي را آغاز كرده است و شاهد افزايش تكنولوژي، كارخانجات و مراكز توليدي مي‌باشد اما ايران در اين سالها در سيري قهقرا به سر مي‌برد و بر خلاف اروپا رو به انحطاط گذاشت. اين دوران كه در واقع دوران شكوفايي جهان بود.اما در ايران هيچگونه تغيير در انديشه، فرهنگ، اقتصاد و سياست در جهت جامعه و نظام حكومتي بوجود نيامد و تنها كاري كه در ابتدا انجام دادند اين بود كه براي تحكيم قدرت و پايداري سلسله قاجار، فتحعلي شاه به «قاجاري كردن» ايران همت گماشت و كشور را همچون منبع در آمدي شخصي تلقي مي‌نمود كه اين روند تا پايان سلسله قاجارنيز ادامه داشت.

جنگ‌هاي طولاني ايران و روس در عهد فتحعلي شاه و شكست‌هاي پياپي ايران و سرانجام انعقاد دو قرار داد ننگين و تحميلي روسيه به ايران (عهد نامه گلستان و تركمن چاي) كه منجر به جدا شدن مناطق وسيعي از ايران گرديد، دوباره توان نظامي ايران را ناتوان جلوه داد و بر خلاف جنگهاي صليبي كه موجب بيداري و آگاهي دولتمردان اروپايي گرديد، هيچ كدام از اينها در شاهان نالايق قاجار بيداري و آگاهي بوجود نياورد و گويي هيچ گونه دگرگوني در جهان رخ نداده است و از اين رو اين عصر را «عصر بي خبري» ناميده اند. ارتباط با جهان خارج كه از زمان صفويه آغاز شده بود،گرچه با سقوط دولت صفوي توسط محمود افغان براي مدت كوتاهي، مراكز نمايندگي تجارتي اروپا بارو بنه خود را جمع كردند و هر نوع روابط سودمند با جهان خارج موقتاً قطع شد. از اوايل قاجاريه ارتباط بيشتري با جهان خارج  (روسيه، عثماني) و بويژه اروپا (انگليس، فرانسه) ايجاد گرديد و اين ارتباط و آشنايي تا اندازه اي انديشه و تفكر رفرم و اصلاحات را در عده ي محدودي از دولتمرادان بوجود آورد. بطور كلي از ابتدا تا انتهاي قاجاريه شش دولتمرد و سياستمدار اصلاح گر يعني عباس ميرزا و دستيارش قائم مقام، ميرزا تقي خان امير كبير، سپهسالار، امين الدوله و علي قلي خان سردار اسعد بختياري اقدامات مهمي انجام دادند، گرچه به ترتيب زمينه را براي اصلاحات بعدي فراهم نمودند اما بطور كلي نتوانستند يك نقش بنيادي در انديشه و عمل جامعه ايران بوجود آورند.

عباس ميرزا، رايزنان نظامي از فرانسه و انگلستان براي تنظيم قشون و آموزش فنون نظامي استخدام نمود و در فاصله سالهاي 1226 تا 1235 هـ ق نخستين گروه جوانان براي تحصيل به اروپا اعزام شدند و تعدادي از اين افراد افكار نوين اروپا را به ايران آوردند كه يكي از آنها، ميرزا صالح شيرازي بود كه اولين چاپخانه را در تبريز و سپس تهران بنا نهاد و نخستين روزنامه را در تبريز منتشر كرد.حضور سفيران كشورهاي اروپايي در ايران و بالعكس و همچنين مسافرت‌هاي ناصر الدين شاه و متعاقباً مظفر الدين شاه به اروپا و ترجمه و چاپ و انتشار برخي از آثار سياسي، ادبي و علمي اروپايي در ايران و تاسيس مراكز آموزشي مانند دارالفنون توسط امير كبير از جمله مواردي بودند كه راه نفوذ و رواج انديشه‌هاي مترقي و نو خواهي و تغيير و تحول را در ايران تقويت نمود. همانطوريكه گفته شد جنگ‌هاي ايران  و روس كه منجر به شكست‌هاي ايرانيان شد، تاثير بيشتري گذاشت. متعاقب آن شكست روسيه از ژاپن به عنوان يك كشور آسيايي، بي لياقتي شاهان قاجار را براي مردم آشكار نمود و موجب نوعي بيداري ملي و همبستگي قومي گرديد. روزنامه‌ها و نشريات گوناگون (حبل المتين، قانون، ملانصرالدين، حكمت، ارشاد، اختر، عروه الوثقي) كه در قفقاز (تفليس و باكو) استانبول، بمبئي و مصر به چاپ مي‌رسيد و بصورت قاچاق بوسيله جهانگردان و زوار و بازرگانان به ايران فرستاده مي‌شد نقش اساس در جنبش آزادي ايران داشتند كه بزرگترين نقش بر عهده روزنامه هفتگي حبل المتين كه در كلكته توسط عده اي زيادي از ايرانيان چاپ و نشر مي‌شد، بود.

نويسندگان و روشنفكراني چون آخوند زاده، ميرزا ملكم خان، سيد جمال الدين اسد آبادي، مستشارالدوله، ميرزا آقا خان كرماني، طالب اف تبريزي و زين العابدين مراغه اي نويسنده كتاب «سياحت نامه ابراهيم بيك» انديشه‌هاي اصلاح طلبي جديد را ترويج مي‌كردند به تدريج نو گرايي و ترقي خواهي به بعضي از روحانيون متوسط نيز سرايت نمود كه در نهضت مشروطه و بيداري مردم تاثير گذارده بوده اند. در اين ميان نقش كساني چون ميرزا حسن رشديه،سيد جمال واعظ اصفهاني، ميرزا نصر الله ملك المتكلمين (اصفهاني)، سيد محمد طباطبايي، شيخ هادي نجم آبادي و سيد جماالدين اسد آبادي، برجسته تر است. همچنين تأسيس نخستين مدارس جديد به سبك اروپايي توسط رشديه و طباطبايي تحولي در آموزش و يادگيري علوم و فنون جديد بوجود آورد.

ناتواني و فساد حاكمان مستبد قاجار، ناكارآمدي نظام اداري و مديريتي، ظلم و ستم‌هاي بي حدو حصر شاه و درباريان و شاهزادگان در تهران و حاكمان در ولايات كه بيشتر قجرزاده بودند، بي نظمي و بي قانوني در سراسر كشور، بي سوادي و جهل عمومي، اقتصاد عقب مانده و غير مولد، فقر عمومي، عقب ماندگي نظام آموزشي، رواج افكار و عقايد و آداب خرافي و جاهلانه در ميان عامه  كه موجب انحطاط و عقب ماندگي جامعه مي‌شد و همچنين فزون خواهي و مطامع استعمارگران و تلاش آنها براي گرفتن انواع امتيازات اقتصادي، بازرگاني، فرهنگي و سياسي كه آن دوران به «عصر امتيازات» مشهور گرديد از عواملي  عقب ماندگي و انحطاط ايرانيان محسوب مي‌شدند.

به هر حال عده اي از ايرانيان وطن دوست و ميهن پرست و روشنفكران و آزاديخواهان با توجه به پيشرفتهاي اروپاييان درصدد ايجاد اصلاحات و رفرم در جامعه ايران بودند، اما موانع بزرگي چون استعمار خارجي، استبداد شاهان قاجار، توطئه درباريان وشاهزادگان و خرافه پرستان از پيشرفت اصلاحات جلوگيري مينمود. اگر چه انديشه آزادي خواهي از دوران جنگهاي ايران و روس آغاز شده بود. ولي پس از كشته شدن ناصرالدين شاه توسط ميرزا رضاي كرماني در ميان توده‌هاي مردم شروع  شد  با كشته شدن ناصرالدين شاه در سال 1314 هـ ق پايه‌هاي قدرت و حكومت چهل و نه ساله وي متزلزل گشت و درهم شكست. از اين رو نابسامانيها و پريشان حالي‌ها و نا امني‌ها و فقر و فلاكت و فشار و تعدي حكمرانان و كارگزاران دولت و دخالت‌هاي استعمار گران روس و انگليس بيش از پيش در جامعه ايران افزايش يافت كه منجر به نارضايتي‌ها و تحصن‌ها و مخالفت‌هاي دسته جمعي در كشور گرديد.

با مرگ ناصرالدين شاه، مظفرالدين شاه وليعهد بيمار وسست اراده، به سلطنت رسيد. از ويژگيهاي اين دوره نيز يكي انحطاط و آشفتگي و زوال جامعه بود و ديگري به دليل باز شدن فضاي باز سياسي و فرهنگي، در خواست‌ها براي ايجاد اصلاحات اساسي و چشمگير گسترده تر شد. در محرم 1321 ميرزا علي اصغر خان امين السلطان اتابك بر كنار و تبعيد گرديد و عين الدوله به نخست وزيري منصوب شد. او در خشونت و استبداد از پيشينان خود گوي سبقت را ربود و برخلاف اتابك كه با  كمك‌هاي مالي و شيوه‌هاي ديگر روحانيون طراز اول تهران از جمله عبدالله بهبهاني را بسوي خود جلب مي‌نمود، كمكهاي مالي آنها را قطع نمود و نسبت به آنها كينه توزي مي‌ورزيد. از اين رو سيد عبدالله بهبهاني با عزل امين السلطان مخالف بود و درصد بازگرداندن او بود لذا بين عين الدوله و بهبهاني تيره و تار شد. عين الدوله براي مبارزه با بهبهاني، رقيب وي شيخ فضل الله نوري را بسوي خود جلب نمود، و حتي بهبهاني را از نظر مالي در تنگا قرار داد. رقابت و دشمني نخست وزير و بهبهاني روز به روز آشكارتر مي‌گرديد، اما حادثه فعال كننده انقلاب در محرم 1323 در جريان ماجراي مسيو نوز بلژيكي زده شد. داستان از اين قرار بود كه مسيو نوز بلژيكي در يك مراسم جشن خارجيان لباس روحانيت را به تن كرد و با آن عكس انداخته بود و سايرين در آن جشن نيز هر كدام يكي از لباس‌هاي محلي ايرانيان را پوشيده بودند گر چه عكس مربوط به مدتها قبل بود اما در آن زمان به دست بهبهاني افتاد. بهبهاني  از فرصت استفاده كرد و آن عكس را به مردم نشان داد كه نوز با اين كار به مقدسات و روحانيون اهانت كرده و خواستار مجازات و اخراج وي و همكارانش از ايران گرديد. اما اين تحريكات نيز راه به جايي نبرد و عين الدوله به سخت گيري هايش افزود. حادثه ديگري  كه  شعله‌هاي انقلاب را فوران نمود كتك خوردن هاشم قندي، به جرم گرانفروشي و درگيري نيروهاي دولتي با اجتماع مردم در مسجد شاه بود كه منجر به تحصن روحانيون و عده اي از مردم در صحن حضرت عبدالعظيم گرديد كه يك ماه به طول انجاميد و در نهايت دولت مجبور گرديد با قبول خواسته‌هاي متحصنين به تحصن پايان دهد. از جمله خواسته‌هاي بست نشينان اين بود كه در هر شهري از شهرهاي ايران يك عدالتخانه تاسيس شود تا به عرايض و تظلمات رعيت رسيدگي شود.

روحانيون معترض با احترام به تهران برگشتند و به ديدار شاه رفتند و مذاكراتي براي تحقق خواسته هايشان انجام دادند. اما مدت‌ها گذشت و از عدالتخانه خبري نبود   و عده اي كار شكني مي‌كردند. طباطبايي چند نامه به شاه و عين الدوله نوشت و بهبهاني نيز يك بار شخصا به ديدار شاه رفت اما فايده اي نداشت.در همين بحبوحه حوادثي اتفاق افتاد كه روند شكل گيري انقلاب را تسريع مي‌نمود. از جمله مي‌توان به دستگيري موقتي شيخ محمد واعظ يكي ا زمخالفين سرسخت استبداد، توسط گماشتگان عين الدوله و متعاقب آن حمله و تير اندازي از طرف فرمانده سربازان به سوي مردم و كشته شدن يك طلبه بنام عبدالحميد، تعطيلي بازار تهران به خاطر اين موضوع و اجتماع دوم علما و مردم در مسجد شاه كه منجر به حمله دوباره مأموران به اجتماع مردم در مسجد انجاميد كه عده اي كشته و مجروح شدند. پس از اين واقعه روحانيون اعلام نمودند كه به عنوان اعتراض تهران را ترك و به عتبات عاليات خواهند رفت. در 23 جمادي الاول 1324 ق از تهران خارج شدند اما پس از آنكه به قم رسيدند، توقف نموده و در آنجا بست نشستند. عين الدوله از فرصت استفاده كرد و درصدد انتقامجويي از بازرگاناني كه به نحوي به مهاجران كمك كرده بودند بر آمد و حتي قاتل عبدالحميد را پاداش داد و چنان كار را بر مردم تنگ نمود كه اهالي تهران به جان آمدند.

تجار و بازرگانان كه بيش از همه موقعيت خود را در خطر مي‌ديدند،عده اي را تشويق نمودند تا در سفارت انگليس متحصن شوند. ناظم الاسلام كرماني مي‌نويسد: «امروز واقعه سفارت انگليس مسموع گرديد و مشهود شد كه عده اي از تجار آنجا متحصن شدند و جمعي از طلاب مدرسه صدر و دارالشفا را از طرف تجار بردند به سفارتخانه و هر كدامي را يك تومان پول دادند كه شب را آنجا بمانند …» مجموع اين حوادث و سرايت آنها به شهرستانها و حمايت مردم ساير شهرها از اهالي تهران، پايان كاررا  براي عين الدوله سخت نمود و پس از مدتي مقاومت در هفتم جمادي الثاني 1324 هجري قمري استعفا داد و ميرزا نصرالله خان مشير الدوله به نخست وزيري رسيد. وي شاه را وادار كرد كه درخواستهاي متحصانان را بپذيرد و تسليم شرايط آنها گردد شرايط مردم در آغاز تحصن تاسيس عدالتخانه بود، اما با هدايت و راهنمايي روشنفكران، آنان خواستار تشكيل دارالشورا (مجلس شوراي ملي) گرديدند. سرانجام در چهاردهم جمادي الثاني 1324 هجري قمري (13 مرداد 1285 خ) فرمان مشروطيت به دست مظفر الدين شاه صادر شد كه در آن صريحاً از «مجلس شوراي ملي»  ياد شده بود. شاه عضد الملك را براي تدارك و تهيه مقدمات بازگشت روحانيان به قم فرستاد و انها پس از ده روز به تهران بازگشتند و مورد استقبال مردم قرار گرفتند.

پس از تدوين آيين نامه و برگزاري انتخابات در تاريخ هيجدهم شعبان 1324 نخستين مجلس شوراي ملي ايران افتتاح گرديد و سرانجام در روز يكشنبه چهاردهم ذي العقده،كار تدوين قانون اساسي به پايان رسيد وشاه و وليعهد آن را امضا نمودند.

بدين ترتيب مشروطيت ايران پي ريزي شد، اما پس از مرگ مظفر الدين شاه، وليعهد مستبد، محمد علي ميرزا از تبريز به تهران آمد و بر تخت سلطنت نشست و بر خلاف سوگندش در وفاداري به مشروطيت، از همان آغاز سر ناسازگاري گذاشت و تلاش نمود مشروطه و مجلس و قانون را ناديده بگيرد محمد علي شاه پس از جلوس به سلطنت تصميم گرفت نه  مانند پدرش مظفرالدين شاه و بيشتر چون پدربزرگش ناصرالدين شاه حكومت كند. يعني با همان شيوه حكومت مطلقه عمل نمايد. از طرف ديگر شيخ فضل الله نوري كه در ابتدا از طرفداران مشروطيت بود با تحريك دربار، گروهي را به دور خود جمع كرد و در ميدان توپخانه آشوب عظيمي بر پا كرد. محمد علي كاتوزيان در اين زمينه مي‌نويسد: «شيخ فضل الله و بهبهاني، هر دو خود را شايسته مقام قدرتمند ترين مجتهد تهران مي‌ديدند و چنانكه سعدي گفته است: «دو پادشاه در اقليمي نگنجند.» نقش برجسته تر بهبهاني در رهبري انقلاب، ابتدا شيخ فضل الله را از انقلاب بيگانه كرد و سپس او را نسبت به بهبهاني برانگيخت. همدستي او با شاه و شركتش در كودتا و نيز قتل‌ها و اعدام‌ها و مجازات‌هاي بعدي جايي براي تفاهم آتي باقي نگذاشت. پس از سقوط محمد علي شاه شيخ فضل الله به دار آويخته شد و احتمالا بهبهاني تاثير مهمي در تعيين چنين سرنوشتي براي وي داشت.»

وي در ادامه مي‌نويسد: «با اين همه بيشترين پشتيباني اخلاقي و اجتماعي از انقلاب را مراجع مقيم نجف اشرف كردند نه مجتهدان تهران و ساير شهرهاي ايران. در دوره مورد بحث چهار مرجع تقليد در نجف اقامت داشتند: حاج ميرزا حسين تهراني (مرجع تقليد ارشد) آخوند ملا محمد كاظم خراساني (مرجع تقليد اعلم)، شيخ عبدالله مازندراني وسيد كاظم يزدي. سه نفر اول در تمام مراحل انقلاب از آن حمايت كردند و با دادن فتواو بيانيه و مراوده با رهبران مذهبي و غير مذهبي انقلاب و ارسال نامه‌ها و تلگرام‌هاي تند و زننده به شاه ورد قاطع در خواست‌هاي فروتنانه براي جلب حمايت مراجع نجف،  پشتيباني خود را از انقلاب به نمايش گذاشتند . با ترور امين السلطان آشوب ميدان توپخانه نيز پايان پذيرفت.در نهايت متمم قانون اساسي نوشته شد و مورد تصويب قرار گرفت و مجلس با وجود مشكلات به كار خود ادامه داد.

محمد علي ميرزا كه هرگز حاضر نبود خود را اسير قوانين مصوب مجلس و مشروطه نمايد، همچنان بدنبال فرصتي براي انحلال مجلس بود. تا اينكه با توافق محرمانه شاه و شيخ فضل الله و حمايت دو قدرت استعماري روس و انگليس در جمادي الثاني 1326 هـ ق مجلس شوراي ملي توسط لياخوف روسي فرمانده بريگاد قزاق به توپ بسته شد و تعدادي از آزاديخواهان دستگير و عده اي اعدام و بهبهاني و طباطبايي نيز تبعيد گرديدند.

با انحلال مجلس شوراي ملي، استبداد مطلقه و صغير محمد علي شاه آغاز شد و شيخ فضل الله مجتهد بلا منازع تهران و مشاور مذهبي عالي شاه گرديد. اما علماي نجف همچنان به طرفداري از مشروطيت پرداختند و خواستار اعاده مشروطيت بودند و از سوي ديگر آزاديخواهان مهاجر در اروپا و نيز در شهرهاي بزرگ ايران مبارزات خود را شروع كردند و پس از يكسال مجاهدان بختياري و گيلان راهي فتح تهران شدند و در تاريخ 24 جمادي الثاني 1327 هـ ق تهران را مسخر نمودند و استبداد در هم شكسته شد و محمد علي شاه به روسيه تبعيد گرديد و شيخ فضل الله و چند نفر ديگر اعلام شدند.

بختياريها در طول حيات سياسي ايران همواره در راه آزادي و استقلال و سربلندي ايران جانفشاني كرده اند اين قوم كهن آريايي از روزگاران باستان تا كنون هميشه با استبداد داخلي و سلطه بيگانگان و اجانب مبارزه كرده اند. مبارزه با ظلم و ستم ضحاك تازي و پايان بخشيدن به حكومت هزار ساله وي تحت رهبري«كاوه دادگر بختياري» آغاز گرديد مبارزه و مقاومت در برابر سپاهيان اسكندر گجسته تحت فرماندهي سردار نامدار بختياري«آريو برزن»مبارزه با سپاهيان پادشاه عثماني در نبرد آذر بايجان درساله ۱۰۲۵ه ق به فرماندهي امير جهانگير خان بهرامسري بختياري آستركي در عهد شاه عباس صفوي، فتح قندهار به فرماندهي علي صالح خان بهرامسري بختياري آستركي در زمان نادرشاه و در نهايت عمده ترين تحول معاصر قبل از انقلاب اسلامي 1357 كه بختياري‌ها تحت فرماندهي علي قلي خان سردار اسعد بختياري در آن نقش اساسي و چشمگيري داشتند، انقلاب مشروطيت ايران بود.

آنچه مسلم است،نخستين جرقه‌هاي قانون خواهي  بختياري در تفكر و انديشه سردار اسعد تجلي پيدا كرد بطوريكه خود مي‌گويد: «پس از آزادي از زندان در مدت توقف در تهران، تمام خيال و حواسم در اجراي مقاصد خود بود يعني در ايران هم قانون بشود. مصمم شدم كه مردم را به حكومت قانوني دعوت نمايم و در اين مدت كه در تهران بودم با جماعتي هم عهد شدم كه دست استبداد را كوتاه داريم.» اما متاسفانه بدلايل گوناگون از جمله تفرقه‌ها و اختلافاتي كه شاهان و شاهزادگان قاجار در بين ايلات و خصوصا در بختياري براي تثبيت حكومت خودشان انجام مي‌دادند، عملي نشد

يكي ديگر از عوامل گرايش بختياري‌ها به انقلاب مشروطه، حضورو عضويت فعال، بختياري‌هاي ساكن شهر اصفهان، در انجمن ولايتي آن شهر بود. بطوريكه چند نفر از هسته مركزي انجمن بختياري بوده اند و ارتباط آنها با ايل زمينه را براي انقلاب فراهم نمود. از دست رفتن سرزمينهاي از چهار سوي  ايران، استبداد شاهان قاجار، كشته شدن سه تن از ايلخانان بختياري، چون ابدالخان بهرامسری آستركي بختياري :محمد تقي خان كيانرسي چهار لنگ، حسينقلي خان زراسوند بختياري بدست قاجارها، نفوذ بيگانگان و استعمار گران و ارتباط آنها در منطقه بختياري از عوامل ديگري بودند كه باعث پيوستن بختياري هابه انقلاب فراگير ايران شدند.

همانطوريكه گفته شد محمد علي شاه در سال 1326 هـ ق مجلس را به توپ بست. با اين نيت كه پايه‌هاي مشروطيت را در ايران نابود كند. اما مردم به حمايت از مشروطه خواهان پرداختند. در اين هنگام سردار اسعد بعنوان يك شخصيت سياسي و فرهنگي آگاه به تمام مسايل سياسي، در پاريس اقامت داشت. دكتر مهدي ملك زاده در تاريخ مشروطيت ايران مي‌نويسد: «سردار اسعد يكي از اعضا فعال گروه مشروطه خواهان بود كه در خارج از كشور اقامت داشت و علاقمند بود كه هر چه زودتر رژيم مشروطه در ايران برقرار گردد و ملت ايران از زير يوغ استبداد رها شده و بتواند به يك ازادي واقعي و عدالت اجتماعي دست يابد.»

سردار اسعد درباره اين واقعه مي‌نويسد: «در فرنگستان بودم كه خبر توپ بستن مجلس ملي رسيد. بسي اين خبر اسباب اندوه من شد، زيرا كه بي اندازه از جان و دل در خدمت به مشروطيت ساعي بودم و زحمت بسيار در اين راه كشيده بودم وگمان من اين بود كه حيات ايران فقط منحصر به مشروطيت است. وي در ادامه مي‌نويسد: «در پاريس به خيال افتادم كه اقدامي ديگر باره در تشكيل مجلس بنمايم و سعي‌ها در اين باب نمودم و هر روزه بواسطه مراسلات، برادران و عموزادگان خود را تحريض و ترغيب به خدمت به ملت و مشروطيت مي‌نمودم كه خودداري نداشته باشند و شخص مخصوصي از پاريس نزد جناب حاجي آقا نورالله به اصفهان فرستادم و او را وادار به همراهي با ملت نمودم.»

از اين موقع، بختياري‌ها بر عليه استبداد محمد علي شاه دست به قيام مسلحانه زدند سردار اسعد به وسيله نامه، برادر خود صمصام السلطنه كه از طرف محمد علي شاه از حكومت بختياري معزول شده بود و ساير بزرگان بختياري را به تصرف اصفهان تشويق نمود و برخلاف نظر آن هايي كه قيام بختياري را كم اهميت جلوه مي‌دهند، اين مهم نشان مي‌دهد كه اين حركت سياسي و از پيش تعيين شده بوده است وحتي سردار اسعد مشوق پيوستن حاج آقا نورالله روحاني با نفوذ اصفهان به صف مشروطه خواهان بوده است. قواي بختياري روز هشتم ذي الحجه 1326 هـ ق با حدود يكصد سوار و پياده به فرماندهي ضرغام السلطنه و پسرش ابوالقاسم خان طبق نظر صمصام السلطنه با شعار«علي ولي الله» از راه فرادنبه به سوي اصفهان حركت كردند و دو روز بعد اصفهان بطور كامل فتح شد. وحيد دستگردي در خصوص فتح اصفهان چنين سروده است:

اصفهان را طالع مقبل شد بخت يار

از ورود موكب ايل جليل بختيار

شاعر ديگري نيز مي‌گويد:

مدد به بخت  صفاهان چه بختياري كرد

به دفع ظلم بدبخت، بخت ياري كرد

در خصوص اهميت قيام بختياري و براندازي استبداد محمد علي ميرزا، پاولويچ مي‌نويسد كه: «اين بختياريها چه كساني هستند ؟ اين طور مبارزه قطعي در راه مشروطيت ايران و دفاع از آن در مقام حمله به تمام دشمنان داخلي و خارجي، ناشي از كجاست ؟»

با فتح اصفهان توسط مجاهدين بختياري، سردار اسعد راهي ايران شد و از طريق بندر خرمشهر خود را به خاك بختياري و متعاقب آن به صف مبارزين بختياري در اصفهان رسانيد تا رهبري سياسي و نظامي اردو را براي حمله به تهران به عهده گيرد. ايشان با همكاري ديگر بزرگان بختياري نيروي هزار نفره اي را جمع آوري و مسلح نمود و راهي تهران شدند. در اين هنگامه، سفارت خانه‌هاي استعمار گران روس و انگليس به نيابت از دولت‌هاي خود در حمايت از محمد علي ميرزاي مستبد تلاش مي‌كردند تا از ورود قواي بختياري و شمالي به تهران جلوگيري به عمل آورند كه نقش آنها به طور مفصل با توجه به اسناد خودشان بررسي گرديد، اما موفق نشدند.

پس از ملحق شدن دو اردوي شمالي و جنوبي در بادامك، طرح حمله به تهران را ريختند و در تاريخ 24 جمادي الثاني 1327 هـ ق وارد تهران شدند و پس از درگيرهاي پراكنده در 27 جمادي الثاني 1327 هـ ق تهران به طور كامل فتح شد و محمد علي ميرزا به سفارت روسيه پناهنده شد و انگلستان نيز جهت همراهي با رقيب روس خود، پرچم خود را براي حمايت از شاه مخلوع بر فراز سفارت روسيه برافراشت. در همين زمينه پاولويچ مي‌نويسد: «پس از تصميم جسورانه قبايل جنگجوي بختياري مبني بر طرفداري از قواي انقلابي، ستاره اقبال ارتجاع رو به زوال گذاشت.» و عبدالله بهرامي مي‌نويسد: «در نهضت مشروطه، خدمات بختياريها غير قابل انكار است، حتي مي‌توان گفت كه اگر سواران آنها در تحت قيادت سردار اسعد به طرف تهران اتفاق نمي افتاد، محمد علي ميرزا به اين سهولت ميدان را خالي نمي كرد و به سفارت پناهنده نمي شد.»

بختياري‌ها در راه آزادي و استقرار مشروطه و قانون در ايران، از خودگذشتگي و جانفشاني‌هاي زايد الوصفي نشان دادند. متاسفانه اكثر نويسندگان ايراني، در پرداختن به افتخارات بختياري كه براي جامعه ايران به ارمغان آوردند و ا زجان فرزندان برومند شان مايه گذاشتند «طبق آما احتمالي حدود 500 نفر از جوانان بختياري در راه مشروطيت ايران به شهادت رسيدند.»، چشم پوشي كرده (شايد بخاطر طرفداري امير مفخم از محمد علي ميرزا و عده اي كمي كه همراه او بودند كه يك امر طبيعي بود). سعي بر كم رنگ نمودن مشروطه خواهي بختياري و به حاشيه راندن بختياري در جريان انقلاب مشروطه ايران نموده و مي‌نمايند. در صورتي كه واقعيت امر نشان مي‌دهد كه اگر بختياري به ياري و پشتيباني مشروطه خواهان بر نمي خواست به آن زوديها ملت ايران از چنگال استبداد قاجار رهايي نمي يافت.گر چه حضور و نفوذ بيگانگان روس و انگليس و قدرت نظامي آنها در آن دوره باعث شد كه انقلاب به اهداف واقعي خود دست نيابد، از سوي ديگر بسياري از نيروهاي داخلي نيز مخالف به قدرت رسيدن بختياري بودند بطوريكه علي اكبر دهخدا مي‌نويسد: «محمد علي ضعيف بهتر از علي قلي قدرتمند است.»

با توجه به اينكه در آن دوره بختياري‌ها توان و قدرت اين را داشتند كه بر تاج و تخت ايران تكيه بزنند و پادشاهي بختياري را تاسيس نمايند. اما رهبران اين قوم به خاطر منافع ملي از آن گذشتند. چه بسا اگر ساير ‎آزاديخواهان و مشروطه طلبان ايران براي به قدرت رسيدن فرد ديگري بجز احمد شاه قاجار تلاش مي‌كردند، نفوذ بيگانگان از همان موقع در ايران قطع مي‌شد.

در هيئت22 نفره اي كه پس از فتح تهران تشكيل شد و محمد علي شاه را از سلطنت خلع و پسر خردسالش احمد ميرزا را به پادشاهي برگزيد ، سردار اسعد،كسي كه بيشترين و موثرترين نقش را در پيروزي انقلاب مشروطه به عهده داشت را بعنوان وزير كشور تعيين نمود و توانست در مدت ده ماه اوضاع سياسي كشور را سر و سامان دهد و پس از آن در كابينه بعدي بعنوان وزير جنگ به مدت چهار ماه اصلاحات اساسي را انجام داد و مدتي نيز نماينده مجلس شوراي ملي بود كه همواره براي منافع ملي ايران تلاش و مجاهدت مي‌نمود.  هيئت 22 نفره اي كه پس از فتح تهران به عنوان شايد« شوراي انقلاب » تشكيل شد سردار اسعد هيچ عضويتي در آن نداشت و رياست آن با آيت الله بهبهاني بود و تنها عضو بختياري آن جهانشاه خان پسر صمصام السلطنه بود و يك راي داشت . متاسفانه نويسندگان پس از انقلاب عامل اعدام شيخ فضلالله را سردار اسعد بختياري مي دانند در صورتي كه ايشان عضو شوراي محاكمه گران انقلاب نبوده و رياست ان به عهده آيت الله بهبهناني بوده و مي توانسته از اعدام شيخ جلوگيري بعمل آورد. پس از آنكه رهبران مشروطه نتوانستند از ميان  چهره‌هاي برجسته آزاديخواه ايراني الاصل كسي را بعنوان نايب السلطنه  انتخاب نمايند و تا حدودي اوضاع آرام شده بود، سرداراسعد براي درمان و معالجه راهي اروپا شد. اما استعمار گران كه نمي خواستند سربلندي ايران و ايراني را ببينند، دوباره در پشت پرده به توافق رسيدند تا محمد علي ميرزا ي مخلوع را به ايران بازگردانند تا بتوانند كمافي سابق از منافع و ذخاير اين ملت ستمديده به راحتي استفاده كنند.

محمد علي ميرزا ابتدا در اروپا با طرفداران خود بند وبست هايي كرد. او با سه شاهزاده قاجار، ظل السلطان، شعاع السلطنه و سالار الدوله متحد گرديد و با يكي از نمايندگان سياسي روسيه مذاكراتي انجام داد. همچنين افرادي را به ميان ايل شاهسون و تركمن‌ها فرستاد و از سوي ديگر با سپهدار اعظم تنكابني كه در اين روزها نخست وزير مشروطه بود هماهنگي هايي بعمل آورد.

هواداري سپهدار از محمد علي ميرزا و رفتن به رشت، نابساماني كار دولت و شايعه پراكني طرفداران محمد علي ميرزا در تهران و ساير نقاط كشور و امتناع دولت سپهدار از دستگيري عناصر شناخته شده و حامل محمد علي شاه، باعث شد كه كابينه وي سقوط كند. در 29 رجب 1329 صمصام السلطنه بختياري كه وزير جنگ بود با حفظ سمت به نخست وزيري منصوب گرديد و دولت صمصام السلطنه عده اي از هواداران محمد علي ميرزا مانند مجدالدوله، امين الدوله و ظهير الاسلام را دستگير و زنداني نمود.

در اين روزها ايران يكي از بحراني ترين ايام خود را سپري مينمود صمصام السلطنه ابتدا به قلع و قمع طرفداران محمد علي ميرزا در تهران پرداخت و سواران بختياري و نيروهاي دولتي را براي سركوبي محمد علي ميرزا بسيج نمود و وزراي طرفدار او را نيز از دولت كنار گذاشت.

سردار اسعد نيز از ايران غافل نبود او وقتي از رابطه سپهدار و محمد علي ميرزا مطلع گرديد بيت شعري بدين گونه براي سپهدار تنكابني فرستاد:

پس از پيري، داد مردي كه داد         چگونه دهد نام خود را به باد

 

گويا اين شعر در سپهدار تاثير زيادي گذاشت و از همكاري با محمد علي ميرزا منصرف گرديد. همچنين سردار اسعد طي تلگرافي به سران بختياري آنها را به مقاومت در برابر محمد علي ميرزا و دفاع از مشروطيت، تشويق نمود.

سپاه محمد علي ميرزا، از سه جبهه روانه ايران شده بود. از شمال شرق تا غرب ايران را در بر مي‌گرفت. از غرب سالار الدوله و ابوالفتح ميرزا، از شاهرود ارشد الدوله، از مازندارن محمد علي ميرزا و شعاع السلطنه. بنابراين مجاهدين بختياري نيز به سه گروه تقسيم شدند تا جلو محمد علي ميرزا را بگيرند بخشي از نيروهاي بختياري به فرماندهي يوسف خان امير مجاهد جلو ارشد الدوله را كه تا امامزاده جعفر نزديكي تهران پيش آمده بود سد كردند. بخش ديگر به فرماندهي سردار محتشم و سردار بهادر براي مقابله با محمد ميرزا حركت كردند. خسروخان سردارظفر، نصير خان سردار جنگ و مرتضي قلي خان صمصام براي مقابله با سالار الدوله و محمد رضا خان سردار فاتح و علي مراد خان سالار بهادر براي مقابله با رشيد السلطان كه به سوي تهران مي‌راند بسيج شدند.

نبرد بي امان بختياريها كه نزديك به هزار نفر از اين ايل در آن شركت داشت، از چند نقطه براي مقابله آغاز گرديد و با پيروزي چشمگيري دشمن را تار و مار نمودند و تهران را از تصرف حتمي نجات دادند. و بار ديگر مشروطه نوپاي ايران از سرنگوني جدي محفوظ ماند. روسها و انگليس‌ها كه اين بار نيز، با شكست مواجه شدند. بحران ديگري را براي ملت ايران بوجود آوردند و آن اولتيماتوم دولت روسيه بود كه با همفكري دولت انگليس براي دولت ايران صادر گرديد.چون در اين دوره مورگان شوستر امريكايي تا حدودي اوضاع مالي ايران را سامان داده بود و دست اجانب روس و انگليس را كوتاه نموده بود. لذا اين دو كشور استعمار گر براي دست يافتن دوباره بر منابع ايران،مخالفت خود را با شخص مذكور اعلام نمودند. اين حوادث در دوره كابينه صمصام السلطنه بختياري رخ داد و نيروهاي روس قسمت وسيعي از خاك ايران را اشغال كردند و جنايتهاي بي شماري را نيز مرتكب شدند. دولت صمصام السلطنه نيز صرفاً بخاطر حفظ جان و مال و كشور از جنايتكاران روسي و انگليسي مجبور به پذيرفتن اولتيماتوم شد و مجلس كه دوره قانوني آن تمام شده بود را منحل نمود كه شايد روسها نيروهاي خود را از خاك ايران بيرون ببرند. اما متاسفانه اين دولت پليد و استعمارگر نه تنها نيروي خود را از ايران خارج نكرد بلكه مشكلات ديگري را براي كشورمان بوجود آورد.صداقت صمصام السلطنه در پذيرش اولتيماتوم را مي‌توان در تلگراف باركلي وزير مختار انگليس يافت كه مي‌گويد: «بختياريها نمي توانند ساكت بنشينند و تماشاگر خرابي كشورشان باشند.»

در همين روزها كه سردار اسعد مايل بود به ايران برگردد دولت انگليس تلاش مي‌نمود تا آمدن وي را به تاخير بيندازد. پروفسور كاظم زاده مي‌نويسد: «روسها مي‌ترسيدند كه ممكن است تلاش سردار اسعد براي تصاحب تاج و تخت ايران باشد و احتمال تحقق يافتن اين تصور در آينده چيزي بود كه از ديدگاه روسها خوش آيند نبود. چون آن دولت روابط بسيار نزديك و محكمي با سلسله قاجاريه داشت.» دولت انگليس نيز با روس‌ها هماهنگ شدند و موانع زيادي را براي كشورمان بوجود آوردند.

با اقدامات تئوريك سردار اسعد در اروپا و كارگرداني موفقيت آميز وي در مسلح كردن و راهي نمودن مجاهدان بختياري براي فتح اصفهان و متعاقب آن تهران و در نهايت آزاد سازي تهران از وجود استبداد و مستبدين قاجار، استقرار مشروطيت و قانون در ايران، سركوبي هواداران شاه مخلوع، مقاومت در برابر حملات دوباره محمد علي ميرزا و شكست دوباره وي، دفاع از آرمانها و ارزشهاي مشروطيت، دفاع از جان و مال و ناموس ايرانيان، از فرازهاي بلند تاريخ سياسي قوم شهير بختياري است كه متأسفانه در سالهاي اخير از جانب بسياري با بي مهري روبرو گرديده است.

 

بختياريها كه از آغاز مشروطيت و آزادي خواهي در ايران حامي و پشتيبان آزاديخواهان بودند و فرزندان خود را در راه ميهن و آزادي از دست دادند به خاطر منافع ملي از منافع قومي گذشتند و ايثار نمودند چرا بايد به فراموشي سپرده شوند. اكنون بر سياستمداران، روشنفكران، فرهنگيان، دانشجويان و نمايندگان بختياري در مجلس و دولت ايران است كه از راههاي مسالمت آميز و قانوني در جهت نامگذاري يكي از خيابانهاي پايتخت بنام « سردار اسعد بختياري  پدر مشروطيت ايران» و«مجاهدان بختياري» اقدامات اساسي را انجام دهند و هر ساله با برگزاري سالگرد انقلاب مشروطيت در شهرهاي بختياري نشين، ياد و خاطره مجاهدان مشروطيت بختياري را مانند ساير نقاط ايران، زنده و جاويد نگه دارند.

mqjo1gqy0xjfh337gcs.jpgمنبع : كتاب شاهكار ايل بختياري اثر نگارنده : چاپ نخست ۱۳۸۴

 

 

 علي بهرامي آستركي ( كيخسرو بهرامسري )، مدير انجمن فرهنگي آستروكيان بنه وار هفت وچار مسجدسليمان (لالي)