کرونا معلوم الحال را از پای درآورد و او را به درک واصل کرد

معلوم الحال لقب شخصی است که ساديسم داشت و عامل فتنه در میان طایفه بودند. این خانواده چشم دیدن پیشرفت و برتری هیچ کس در طایفه را نداشتند و ندارند و بیش از هفتاد سال است که با ما به خاطر مسائل ایلی دشمنی و خصومت داشته اند و دارند و از هیچ کوششی برای ضربه زدن به ما چه مادی چه معنوی دریغ نمی کنند. نا گفته نماند به محض اینکه یکی از افراد طایفه در جایی کاری انجام می داد یا استخدام نهادهای دولتی می شد بی درنگ این معلوم الحال نامه سراسر دروغ علیه او می نوشت و به آن اداره می فرستاد. در دهه شصت که پدرم تعاونی هفت تیر چاقو را برای عشایر محروم راه اندازی کرد و مدیر عامل آن بود. دهها نامه دروغ علیه وی به ادارات مختلف نوشتند.

این شخص معلوم الحال در دهه شصت نامه ای سراسر توهین آمیز و زننده و تهمت و افترا به برخی از خویشاوندان خودش می نویسد و در سال های اخیر آن را از طریق فضای مجازی پخش می کند.

از سال 1382 که من کتابم را چاپ کردم دشمنی و کینه توزی این شخص بیمار شدت گرفت و در جاهای مختلف علیه ما زر zer می زد تا اینکه نامه ای توهین آمیز و افترا آمیز علیه من و پدرم به چند اداره خوزستان می فرستد و آنچه زیبنده خودش و خانواده اش بود را علیه ما می نویسد و نسخه ای ازآن در اختیار من گذاشته می شود . من هم در سال 1398 علیه وی شکایت کردم تا اینکه در تاریخ 25 / 10 / 98 زمان دادرسی تعیین شد . طبق دو بند قانون جزای اسلامی حکم وی زندان و شلاق بود. چند روز قبل از جلسه دادگاه از آقای شامنصوری ساکن الیگودرز که دوست من بود خواهش می کند که میان ما آشتی برقرار کند و جناب شامنصوری نیز چند بار تماس گرفت و من نپذیرفتم اما ایشان گفت ما حتما میاییم. تا اینکه روز قبل از جلسه دادگاه شخصی که روحانی نماست و از دایی های پدرم از طایفه کافلی ممصالح است و با معلوم الحال دوست جون جونی بود و من نمی دانستم . برای نخستین بار با من تماس گرفت و گفت داریم به اتفاق متهم و جناب شامنصوری میاییم خدمتت تا آشتی تان بدهیم. من هم گفتم بیایید. به خاطر خانواده حاج کلبعلی دایی پدرم که عمو زاده این معمم بودند . پس از ورود به مسجدسلیمان به خانه یکی از حضرات چاربری می روند و شب جناب شامنصوری به خانه من آمد و من هم شرایط صلح را گفتم و رفت ، قرار بود اطلاع دهند اما فردای آن روز هردو به همراه متهم در دادسرا حاضر شدند. پس از اینکه جلسه دادگاه شروع شد و معلوم الحال پذیرفت که نامه را نوشته : قاضی پرونده بهش گفت جناب این کار تو زندانی و شلاق دارد. و طرف رنگش شد مثل برف و ممکنه خودش را هم .... کرده باشد.

با صدای لرزان گفت جناب قاضی من اشتباه کردم و دو نفر را که یکی شان روحانی و فامیل ایشان و دوست من است را آورده ام که آشتی کنم اما ایشان قبول نمی کند. تا اینکه پس از نیم ساعتی بحث، قاضی از من خواست که اگر ممکن است با میانجیگری معمم آشتی کنیم. و سریع معلوم الحال معمم را صدا زد با اجازه قاضی وارد شود. او هم آمد و قاضی بهش گفت میان ما آشتی برقرار کند و دو طرف به همدیگر رضایت ثبتی و محضری بدهند چون معلوم الحال نیز به خاطر نامه ای که خودش علیه خویشاوندانش نوشته بود و در فضای مجازی منتشر کرده بود از من شکایت کرده بود. با پذیرش درخواست قاضی از اتاق آمدیم بیرون و در حیاط دادسرا آن معمم ما را آشتی سرپایی داد و من هم به رسم ادب و احترام هر سه را به خانه ام دعوت کردم و ناهاری مفصل برای آنها تدارک دیدم ( که حرام خودش و معمم باشد ) . پس از ناهار معمم سازش نامه ای محلی نوشت (از نظر قانونی و قضایی هیچ اعتباری نداشت فقط از نظر نارو زدن محلی برای او مهم بود ) و همه امضا کردیم و قرار شد فردا با حضور در دادسرا یا دفترخانه آن را ثبت کنیم و به همدیگر رضایت محضری بدهیم. بعد از ظهر آنها قصد رفتن به لالی داشتند و رفتند تا فردا برگردند اما روز بعد تا نزدیک ساعت یازده منتظر بودم خبری نشد تا اینکه شامنصوری زنگ زد که حضرات ول کردن رفتن اصفهان و سازش نامه را هم بردند. من زنگ زدم به معمم. گفت مشکلی پیش آمده دارم میرم همان جا رضایت نامه می گیرم می فرستم برات . دو روز بعد خبری نشد .زنگ زدم بهش. لحن کلامش عوض شد و خود را مدعی می دانست. این کار نشانه پستی و دونی و نامردی، میانجی و معلوم الحال بود. از ترس و زبونی التماس کنی که می خواهی آشتی کنی و بعد نارو بزنی. تف به قبرت.

زنگ زدم به پسر مرحوم حاج کلبعلی که این سازش نامه را از این معمم نما بگیر اما این مععم نما توجهی نکرد و سربالای حرف می زد. پس از آن از او به علت خیانت در امانت به دادگاه ویژه روحانیت اهواز شکایت کردم و پس از چهارماه آن سازش نامه را پس گرفتم و باطل نمودم. این روحانی نما نان و نمک مرا خورد(حرامش باد ) و نمکدان مرا شکست. شکایت من از معلوم الحال هنوز در حال پیگیری است.

در این مصالحه به یاد نقش اصلان چارلنگ در کشتن آ علیداد پهلوان بختیاری افتادم:

اصلان چالنگ ز پشت گرهد بال قوامه

البته یادآوری این رویداد صرفا برای نشان دادن خیانت افراد بازگو شده است.

و نکته مهم این که معلوم الحال ترسو و بزدل، سالوسی و مکاری و حیله گری و پستی و نامردی خود را نشان داد. اما با وجود این همه دشمنی با ما از دست آورد ها ی من برای پز دادن استفاده می کرد. در سالهای اخیر وبلاگی درست کرده بود و مقاله ای از من که سال 1371 در کتاب بختیاری ها در جلوه گاه فرهنگ عبدالعلی خسروی چاپ شده بود را در صفحه اول آن گذاشت. با .... دیگران داماد شدن به اینها میگن.