روح شهدای هفتم تیر شاد .

 


ما به بزرگی کارهایی که انجام داده ایم ایمان داریم و در معرفی آنها کوتاهی نمی کنیم.
تعاونی هفتم تیر چالقو
در یکی از روزهای دهه آغازین تیر ماه 1363 هیئتی پنج نفره از سازمان امور عشایر استان اصفهان برای تشکیل تعاونی برای عشایر تیره بهرامسری آسترکی شامل ( اولاد محمدرضا _اولاد صفر_اولاد زیلا _اولاد آدینه وند _تشمال و دوست محمد وند ) به چالقو در فریدن شهر آمدند . عشایر تیره بهرامسری که آن زمان اکثریت زندگی عشایری داشتند در فاصله های دور و نزدیک چالقو از سرتنگ مارک تا گله نر و دره بادام و میانقولان تا دارسفید سکونت داشتند و با یک هیجار آنهایی که نزدیک به محل بودند گردهم آمدند که حدود سی نفری می شدند و پس از صحبت های مسئولین سازمان مبنی بر تشکیل شرکت تعاونی با توجه به اوضاع حساس کشور که در حال جنگ بود و خدمت رسانی به عشایر ؛افراد حاضر که تقریبا از شش تش (کو) بودند متفق القول از زنده نام امیر فاضل خان آسترکی خواستند که برای تاسیس و راه اندازی شرکت تعاونی اقدامات لازم را انجام دهد . فلذا ایشان هم پذیرفتند و پس از پایان جلسه ،  فاضل خان بزرگ ؛هیئت سازمان را به خانه خود ( مال خود ) دعوت نمود که در سرتنگ مارک بود و برای شام آنها گوسفندی قربانی نمود تا فردای آن روز برای عضو گیری به دارسفید که جاده ماشین رو داشت و بخشی از عشایر آنجا بودند بروند .صبح روز بعد به آنجا رفتند و پس از عضو گیری در آن روز ؛ مدارک مورد نیاز دستورات لازمه را برای عضوگیری و تشکیل هیئت موسس تحویل امیر فاضل خان داده و به اصفهان بازگشتند.سازمان به مناسبت شهادت آیت الله بهشتی و یارانش در هفتم تیر ؛ نام شرکت تعاونی را هفتم تیر چالقو گذاشتند . بنابراین امیر فاضل برای هرچه سریعتر انجام گرفتن این مهم که در آن زمان برای عشایر بسیار حیاتی بود ؛ تلاش نمود و حدود 300 سر خانوار از شش کو یا تش بهرامسری عضو گیری نمود. چون قرار بود که از هر تش دو نفر برای حضور در هیئت مدیره عضو باشند تمام ادعا کاران از این کار سر باز زدند و مرحوم امیر فاضل خان که تشنه خدمت به ایل خود بود ، از افراد جوان استفاده نمود یعنی تقریبا کسانی که از هر شش کو با وی نسبت خویشاوندی نزدیک تری داشتند . از تشمال یک نفر ، از آدینه یک نفر ،از زیلا دو نفر با پافشاری این مرد بزرگ اعلام آمادگی کردند و علاوه بر خودش دو نفر دیگر نیاز بود که بتواند در دفتر خانه ای در داران شرکت را ثبت نماید اما چون کسی از این سیصد عضو که برخی ادعایشان گوش فلک را کر می نمود رغبت نشان نمی دادند که من از ذکر جزئیات خود داری می کنم که چرا نپذیرفتند و این روند تا شهریور ماه به درازا کشید لذا مرحوم امیر فاضل خان تصمیم گرفت یکی از برادران خود را نیز برای یکی از آن دو نفر انتخاب نماید تا با شش نفر شرکت تعاونی را ثبت نماید . و در یکی از روزهای اوایل شهریور برای ثبت آن با افرادی که اعلام آمادگی کرده بودند به داران مرکز شهر ستان رفتند و من نیز مرحوم پدر را همراهی نمودم ( دانش آموز سوم راهنمایی بودم) . پس از ورود به یکی از دفترخانه های داران و ارایه مدارک اعضا ، سردفتردار اعلام کرد که طبق قانون حتما باید هفت نفر باشند و لذا مرحوم امیر فاضل خان بزرگ با رایزنی با سردفتردار وی را متقاعد نمود که مرا که نوجوانی بیش نبودم و از نظر قانونی مجاز به عضویت نبودم را به عنوان عضوهفتم هیئت موسس شرکت تعاونی انتخاب نماید. مرحوم امیر فاضل خان به عنوان مدیرعامل؛
پس از ثبت شرکت تعاونی بنام هفت تیر چالقو ؛ نامه ثبت آن را به سازمان عشایر اصفهان برد و تحویل داد و چون فصل کوچ نزدیک بود از سازمان امور عشایر اصفهان معرفی نامه ای به ایشان داده شد تا از طریق اداره امور عشایر شهرستان مسجدسلیمان برای خوزستان عشایر کالاهای مورد نیاز را تحویل ایشان بدهند و همین طور هم شد اما چون اون زمان منطقه محل سکونت طایفه آسترکی در بخش هتی لالی هیچ گونه جاده شوسه نداشت ؛ اداره امور عشایر مسجدسلیمان؛ تقبل کرد که با طایفه آلجمالی بهداروند در روستای گچ کرسا که نزدیکترین محل با طایفه آسترکی دورکی بود تعاونی اشتراکی چند ماهه تشکیل شود و همین کار هم شد و مرحوم امیر فاضل خان با نماینده طایفه آلجمالی بهداروند مشترکا تعاونی را تحویل گرفتند و آن هفت ماه که عشایر در خوزستان بودند مایحتاج خود را اکثرا کوپنی بودند را از آنجا تهیه می کردند . لازم به ذکر است آن زمان هنوز اکثر طایفه در لالی بودند و به دشت های دزفول و شوشتر و شوش کوچ نکرده بودند .
در بهار سال 64 که ایل به سردسیر کوچ نمود مرحوم امیر فاضل خان بهرامسری نیز به اصفهان رفت و تعاونی را در چالقو دایر نمود و اعضای شش تش از مناطق مختلف دور و نزدیک برای گرفتن کالاها و ارزاق کوپنی خود به تعاونی می آمدند و این مرد بزرگ با گشاده رویی و مهربانی ایلوندان را احترام می گذاشت و حتا خیلی ها که از راه دور می آمدند بدون هیچ چشم داشتی ناهاری هم می خوردند حداقل یک فنجان چای می نوشیدند . خدا شاهد هفته ای یک کیسه آرد هشتاد

کیلویی نان می شد برای ایلوندان . و بارها شده بود چون مثل الان اطلاع رسانی وجود نداشت و طرف چندین کیلومتر آمده بود و مایحتاج نداشت و تمام کرده بود و هنوز کوپن جدید اعلام نشده بود برای این که دست خالی برنگردند هرچند می دانست که غیرقانونی است اما کالای آنها را می داد تا کوپن جدید اعلام شود. و در نهایت ما 70 سر گوسفند فروختیم تا خدمات رایگانی که به ایلوندان داده بودیم را پرداخت کنیم
در سال اول همه چیز آرام بود و همه راضی بودند و کالای کوپنی شان را می گرفتند و ناهار شان را هم می خوردند . و مرحوم امیر فاضل خان زمینی را بنابه پیشنهاد سازمان برای احداث ساختمان شرکت تعاونی از یکی از مالکان چالقو خرید.
اما از سال دوم فتنه گران که تعداد عضویت آنها زیر بیست خانوار بود فتنه گری را آغاز کردند و هر از چند روزی کسی را از تش های دیگر راوادار می کردند که جلو تعاونی معرکه گیری نماید و خود نیز در پشت پرده نامه های کذب و دروغ علیه امیر فاضل خان آسترکی مدیر عامل شرکت به نهادهای مختلف استان اصفهان ارسال کنند و حتا همان سال من سفری همراه آقا معلم(ایشان به من سپرده بود که کوپن کسانی که به آن نیاز ندارند را برایش خریداری کنم) به بندرعباس رفته بودم شکایتی مبنی بر اینکه کالاها را برده اونجا فروخته تنظیم کرده بودند البته روغن ها مال آقا معلم بودند و من مورد اتهام قرار گرفتم . اما با آن همه برچسب های ناروا حریف نشدند اما یک دوگانگي در میان تیره ایجاد کردند که از سال 1365 به اوج رسید و همه کسانی که دو سال پیش زیر بار عضو شدن هیئت مدیره نمی رفتند ، مدعی داشتن تعاونی شدند و چون همه چیز آماده شده بود و آماده خورها از راه رسیدند(کرکس ها رسیدند) . و در مجمع عمومی مرداد 65 که در محل تعاونی تشکیل شد قرار بر تفکیک تعاونی گذاشته شد بدین ترتیب که : محمدرضاوند و صفروند و دوست محمد وند یک شعبه با مدیر عاملی امیر فاضل خان داشته باشند و سه تا ی دیگر تشمال و زیلاوند و آدینه وند هم یکی برای خودشان با هیئت مدیره جدید داشته باشند اما آنها به توافق نرسیدند و در ضمن به تاییدیه نهادی های منطقه نیز نیاز داشتند . و اختلاف شان زیاد شد دوباره یک جابجایی صورت گرفت ، آدینه وند ها به گروه امیر فاضل خان پیوستند و صفروند به آنها پیوست و چون ضامن اداری تعاونی تنها آموزگار طایفه در آن زمان از صفروند ها بود اورا وادار کردند که با انصراف خود از ضمانت تعاونی به مرحوم امیر فاضل خان  ضربه بزنند و چنین نیز شد(و همین آقا معلم سال 73 به دزفول منتقل شد و محل کارش را در پایگاه وحدتی دزفول تعیین کرد تا بتواند از منازل سازمانی ارتش استفاده کند و خانه ای هم به او دادند اما همان توطئه گران شکایتی علیه او نوشتند و برچسب بهش زدند  و از پایگاه اخراج شد ). در سال 66 اختلافات به اوج رسید و سازمان تصمیم گرفت تعاونی را به دو غیر آسترکی یک نفر زلکی و یک نفر موگویی واگذار نماید.
حدود دو سال تعاونی در اختیار بیگانگان بود و فتنه گران در حال فتنه . تا این که عمه زاده پدرم مرحوم آ عبدالحسین خان درگذشت که پشتیبانی نیرومند و تاثیر گذار بر محمدرضاوند ها بود و بیشترین تعداد عضو را ما محمدرضاوند ها داشتیم. فلذا گروه فتنه آخرین تیر خود را شلیک کردند ابتدا دوست محمد وند ها را به شرط فروشندگی از ما جدا کردند و سپس با فریب دو تا محمدرضا وند که یکی شان اصلا عضو شرکت تعاونی نبود و ده نشین بود و یکی شان زمانی چاله کن چالقو بود ؛ یکی از دوست محمد وند ها را به عنوان نماینده انتخاب کردند و از محمدرضاوند ها امضا گرفتند و می بینیم همواره خائنان وجود داشته اند . در این سالها خسارت های جبران ناپذیری بر ما تحمیل شد . فروشندگی تعاونی که مرحوم امیر فاضل خان بزرگ با هزاران تلاش و زحمت تاسیس کرده بود ابتدا به دو بیگانه و سپس پس از انصراف امیر فاضل خان آن هم بخاطر خیانت دو نفر ذکر شده، به تش دوست محمدوند واگذار شد . گرچه بعد از آن دیگر مسایل را دنبال نکردم اما گویا پس از دو سال همان گروه فتنه که با نیروهای جدید مشکل پیدا کردند ، تعاونی را از چالقو بیرون نمودند و به یک روستای موگویی نشین انتقال یافت و حتا زمینی که در سال 64 خریداری شده بود ،هاپلی شد و بعدها که جویا شدم گویا فروشندگان با نفوذ در سازمان ،سند آن را سر به نیست کردند .

به هر روی این تعاونی به عنوان یک نهاد اجتماعی جمعی می توانست در ایجاد یکپارچگی و انسجام طایفه عمل کند و هم سازمان و هم مرحوم امیر فاضل خان با پیگیری های خداپسندانه اش می خواست به ایلوندان خدمت کند و امکاناتی را برای منطقه عشایری طایفه چه در ییلاق و چه در قشلاق بگیرد و حتا قرار شد در اولین گام در سال 64 یک کامیون بنام شرکت خریداری شود که متاسفانه با اختلافاتی که بوجود آوردند میسر نشد . و چه کسانی که از قبل این تعاونی به شهرت و مکنت رسیدند .

شایسته به بیان است که تعاونی دیگری با مشارکت طایفه چهاربری و تیره وندوند گری آسترکی ( به نمایندگی گاهیوندها) با نام پشندگان در شاهان کوه تشکیل شد.

گوشه ای از خدمات جاوید نام سردار امیر فاضل خان بهرامسری بختیاری آسترکی

تعاونی تاسیس کردیم ؛ مدعی  پیدا کردیم

جاده کشیدیم ؛ مدعی پیدا کردیم 

مدرسه برای بچه های طایفه بازگشایی کردیم ،مدعی تجزیه مدرسه پیداکردیم

مخابرات باز کردیم ،مدعی پیدا کردیم 

خواستیم آب رودخانه ای که ملک موروثی مان است را لوله کشی کنیم و حتا سایر طایفه هم استفاده کنند ،مدعی پیدا کردیم .

و برای نخستین بار کتاب نوشتیم و طایفه پراکنده را باهم آشنا کردیم ، مدعیان پیدا کردیم .

و در همه این سالها  تخریب شدیم ، ترور شخصیت شدیم ،تهمت ها و اهانت ها زدند .

یادشان دادیم خان و آ بشوند و حالا همه  خود را خان و کلانتر و آ می دانند و تمام عقده های گذشته شان را در محافل و مجالس حقیقی و مجازی به ما نسبت می دهند.

واقعا متاسفم 

اما تا شقایق هست زندگی باید کرد.

و دلگیر نیستم از مرغانی که نزد ما دانه خوردند و نزد همسایه تخم گذاشتند ؛ایمان دارم روزی بوی کباب شان به مشامم خواهد رسید.