نقد وبرسي كتب ومقا لات منتشر شد ه د ربا ره تا ريخ بختياري»

به طورکلی تاریخ بختیاری پس ازاسلام به پنج دوره تقسیم می شودکه عبارتنداز:

۱-ازآغازورود اسلام به ایران تاسال ۳۰۰ ه ق (که می توان آن رابه دوره سکوت وبی خبری درباره حکومتگران بختیاری نامید)

2-ازسا ل300تا 500 ه ق (حكومت بد رو نواد گانش در لُربزرگ(بختياري)

3-ازسا ل500 تا828 ه ق(حكومت اتبكا ن فضلويه يا(اتا بكان لربزرگ)

4-850 تا سا ل1203 ه ق(حكومت خوانين آستركي بختياري)

5-ازسا ل1203 تا سا ل1300 ويا كلي ترتا 1357( خوانين زراسوند به اضافه يك دوره كوتا ه اسد خان بهداروند ومحمد تقي خان كيا نرسي چها رلنگ)

بيشترنويسندگا ن بختيا ري به چها رمورد از 5مورد بالا به طوردقيق وبا آب وتا ب فراوان مي نويسند ونفسير مي كنند وتنها مورد چهارم است كه متا سفانه با بي مهري وكينه توزي برخي ازاين نويسنده نما ها رو بروشده است.پيش ازاينكه كتب اين نويسند گا ن مورد نقد برسي قرارگيرند لازم است كه بطورخلاصه مختصري دربا ره تا ريخ بختيا ري درمورد چهارم يعني ازسا ل850 تا1203ه ق( كه مصا دف با صفويه،.افشاريه وزنديه مي باشد.) بيان نمايم. پس ازانقراض سلسله ي اتا بكان لر بزرگ وكشته شد ن آخرين آنها غيا ث الدين كاووس بدست سلطا ن ابراهيم بن شا هرخ بن تيمور گوركاني،ر وساي طوايف قدرت را بدست گرفتند.ازين تا ريخ تا سا ل934 ه ق مورخين هيچگونه گزارشي ازحكومت لربزرگ ندا ده اند.اما آنچه مسلم است بعد ازانقراض اتا بكا ن درحدود سا ل850 ه ق يكي از بزرگا ن وسرداران ايل آستركي بنا م امیر بهرامشاه آستركي معروف به بهرام سر پس ازغلبه بررقيبا ن توانست با رديگرطوايف لُربزرگ را با هم متحد ويكپا رچه نمايد واوضاع نا بسا ما ن لُربزرگ را كه با حمله ي مغولان وكوركانيا ن آشفته شده بود،سر وسامان بخشد.پس از اوپسرش بنا م امیر بختيارشاه آستركي جانشين پدر شد وپس ازبختيا ر،حكومت به فرزندش امیر بابك شا ه رسيد.و مركز حكومت بختياري ازايذه به بنه وار آستركي(بنه وار خلیل خان)منتقل شد.(رك.بنه وار من ايل من وشاهكار ايل بختاري،اثر نگارنده ) نخستين كسي كه درخصوص لربزرگ درابتداي دولت صفويه مطا لبي نگاشته است، كسي نيست جزاميرشرف خان بدليسي كه دوران كودكي اش رادر دربار شاه تعماسب اول صفوي گذراند ودرسن 12سالگي به اميري نايل گشت.ايشان دركتاب شرفنامه بدليسي(تاريخ مفصل كردستان )چنين مي نگا رد كه شا ه تهماسب اول صفوي(974-934ه ق)رياست لربزرگ راكه(بعد ها بختياري شهرت يافت)به تا جميرآستركي كه عمده عشا ير آن قوم بود واگذاركرد وچون درسال 974ه ق ازفرستادن ماليات سرپيچي نمود به حكم شا ه تهما سب ازحكومت بختيا ري مفرول وبه قتل رسيد وحكومت بختياري را به ميرجهانگير خان ازهمان طايفه واگزارنمود.(رك.شرفنامه،ص 48) آنچه مسلم است اميرشرف خان بدليسي كه خود يكي ازامراي دوره صفوي بوده وحكومت ايشان مصادف با حكومت تا جمير خان آستركي بوده است .مطمعنآ سايرامراي ايران وبخصوص امراي مناطق كردنشين ولُرنشين كه دراين كتاب به آن پرداخته است را بطور كامل مي شنا خته است وبدون شك حتي المقدور سالي يكبار درپايتخت كشورهم براي تحويل ماليات مرسومه وهم براي رايزني درامورمملكتي، سايرامرا را ملاقات مي نموده ،پس جاي هيچگونه شك وشبهي اي باقي نمي ماند.لازم بذكراست كه هما نطوريكه اميرشرف خان متذ كر شده ،لُربزرگ درزمان امیر تاجمیر خان و مير جهانگير خان آستركي كه نام نياي خود«بختيار»را براي خويش انتخاب كرده بود،به بختياري موسوم گشت ونويسندگان بعد ازامير شرف خان كليه خوانين آستركي را بختياري نوشته اند. دومين نويسنده درزمان صفويه، ملا جلال الدين محمد يزدي(درروزنامه ملا جلال) مي نويسد :تاجمير پسر بابك شاه بختياري به همراه عموي خود عزيز پسر بهرام بختياري به درگاه شاه تهماسب شرفياب شدند وشاه، حكومت بختياري را به تاجمير واگذاركرد.سومين كسي كه درعهد صفويه به حكومت بختيا ري پرداخته ،اسكند ربيك تركمان مؤلف كتا ب عا لم آراي عبا سي (نويسند ه دربا رشاه عباس صفوي )است. وي مي نويسد كه :امير تا ج مير(تاجمير)بختيا ري كه ابا عن جد(پدر درپدر )مير وميرزاده الوار بختيا ري بود وتا كنون با هيچ كس رام نشده بود ازوفور عقيدت واخلاص به درگاه شاه تهما سب صفوي شرفياب شد وپيشكشهاي لايق گذرانيده وبه عذر تقصيرات ايام گذشته متقبل خدمات كلي گشته وبه خلعت هاي فاخره ممتاز گرديد» (رك، عا لم آراي عباسي،ج2،ص843) همين نويسنده اضا فه مي كند كه: « حاكم بختياري درزمان شاه عباس اول ،جهانگيرخان بوده است كه درنبرد اذربايجان دربرابر سپاه عثماني دليرانه مبارزه نمود وپس ازان ازطرف شاه عباس سركاربندبستن اب كوهرنگ وشكافتن كوه واتصال كارون به زاينده رودرابه جهانگيرخان بختياري واگزاركرد.(همان كتاب، صص،908 ،950 ،959 ) وي همچنين مي نويسد كه خليل خان ولد جهانگير خان كه حاكم لربختياري است ازامراء بزرگ دوران صفويه است. (همان، ص،1086 )

نخستين كسي كه ازبختياري ها اقدام به نگارش كتاب تا ريخ بختيا ري نمود، مرحوم عليقلي خان سردار اسد ازسلسله خوانين زراسوند پدر مشروطيت ايران بود كه اززمان قاجا ريه حكومتگران بختياري بوده اند.ايشان چنين مي نويسد كه:«درعهد شاه تهماسب اول تمام لُربزرگ يعني بختياري ها تحت نظام تاج امير خان آستركي آمدند كه آن وقت قويترين وعمده ترين عشاير بختياري بود. تاج اميرخان درسا ل974ه ق ازفرستادن ما ليات سرپيچي كرد وبدين سبب بد ستور شاه تهما سب به قتل رسيد.(رك،تا ريخ بختياري.سرداراسعد،ص80) ايشان دردنبا له بحث خود اضا فه مي كند كه:« رياست كل بختيا ري ازابتدا ي سلطنت صفويه تا زمان كريم زند به عهده فرزندان جهانگير خان آستركي بوده ،ا شخاص فوق الذ كركمال قوت وقدرت را داشته اند .چنانكه ازابنيه كه دردو محل گرمسيري(بنه واروسردشت) ساخته اند،شوكت آنها رامي رساند .»(همان ،ص150) مرحوم سرداراسعد درادامه مي نويسد كه:« اين خانواده باهلاكت ابوالفتح خان انقراض يافت وعلي صالح خان تااوايل حكومت كريم خان حيات داشت ،چنانچه ازفرمان ذيل كه نزد من موجود است معلوم مي شود كريم خان كه به اسم شاه اسماعيل صفوي سلطنت مي كردفرمانمذبور راازطرف شاه اسماعيل به ابدال خان پسرعلي صالح خان داده است.»دراينجا اين پرسش مطرح است كه چرا مرحوم سرداراسعد كه علي صالح خان وپسرش ابدال خان را ازنوادگان جهانگيرخان ميداند ،درجاي ديگري از كتابش آنهارا ازاجداد خودش نام برده واسنادي راكه به نام اين دو خان آستركي صادر گرديده ، رابنام نياكان خودثبت كرده است؟ يكي ديگرازهمين خوانين معا صربختياري ،خسروخان سردار ظفر برادرسرداراسعد مي با شد كه دريا داشت ها وخا طرات خودمي نويسد:« آقاسي خان ازاولاد جها نگيرخان پسرخليل خان بود كه صاحب بنه واربودند ودر سردشت گرمسير منزل داشتند،حكومت تمام بختياري با آن هابود واز قبل سلاطين صفويه امير الامراء بودند.» (خاطرات سردار ظفر،ص60) يكي ديگر ازافراد آگا ه ودانشمند بختياري جنا ب آقاي دكتر عبد الرضا درگا هي است كه الحق و والانصاف هرچند رشته وي پزشكي بود، وطبيب حاذ قي مي با شد بر خلاف داعيه داران تا ريخ ،تا ريخي بسيار نكودر روزنا مه خروش آنزان(چاب قبل از انقلاب اسلامي) درباره بختيا ري نوشت. ايشان مي نگارند كه:«بطوري كلي ازابتداي سلطنت صفويه تا زمان سلطنت كريم خان زند،حكومت بختيا ري دراختياردودمان ميرجهانگيرخان آستركي بود.» وي درادامه مي نويسد«بعد ازتا جميرخان آستركي يكي ازبزرگان ونجباي ايل آستركي به نام ميرجها نگير خان به حكومت ايل بختيا ري رسيد.»

كريم نيك زاد امير حسيني(شناخت سرزمين بختيا ري ،ص77) مي نويسد:« پس ازجهانگيرخان حكومت به پسرش خليل خان محول شد وازطرف شاه عباس به سال 1037ه ق درقسمت هاي عمده بختياري رياست وامارت يافت ويكي ازسرداران وامراء بزرگ سلطان صفوي محسوب مي شد كه به لقب خاني ورتبه ومقام ايلي نايل شد.خليل خان بنا هاي با شكوه وبا عظمت دربعضي از نقاط بختيا ري مانند سردشت نزد يك دزفول وبنه وار(نزد يك لالي) داشت وعمارتي ديگر درديمه وديگري در چغا خورييلاق بنا نمود.» وي درادامه مي نويسد:« درباب حكومت جهانگير خان وخليل خان آستركي وآثار وعماراتيكه بعد ها ازآنها ديده شد نشان مي دهد كه روح عمران وآبادي وتمدن درآن ها وجود داشته زيرا درگوشه وكنار حوزه حكمراني آنان ،عمارت وآثار ونشانه هايي ازميدان هاي چوگان بازي واسب سواري وقصوروقلاع وحمام وغيره بدست آمده و وجود آنها واعقا بشا ن باعث فتح وپيروزي بوده كه درجنگهاي سلاطين با خارجيها هنر نمايي مي نمودند وبه فتح وپيروزي نايل مي شدند.»(همان، ص77)

شهر زيباي بنه واردر پاي كوه گريوه ودر كنار رودخانه ي «تلوك» در85 كيلومتري شما ل شرقي مسجد سليمان و25 كيلومتري شرق لالي قرار دا رد وتمام آثار آن نش‍أت گرفته از معمار ي دوره صفويه است.وازشهرهاي مهم ايران در دوره صفويه،زنديه،افشا ريه بوده است.در آن دوره شامل كل شهرستان لالي كنوني .كه ازهزاران سال پيش سكونتگاه طايفه آستركي يكي ازشعب دوركي باب بختياري بوده است .حال كه به اينجاي تا ريخ رسيديم به ياد يك بيت چكامه ازمرحوم مادر بزرگم افتادم كه دردوران نوجواني با رها وبا رها كه آن رابه صورت« سِرو» يا « دُندال» زمزمه مي كرد ومن مي شنيدم .

آن بيت شعر چنين است «اي تَلوك ،چَم تلوك،چَم تلوك رو

دال كَنده چَم تلوك ،دال همه كو»

مضمون ومفهوم اين شعر گوياي حقيقت راستيني است كه تلوك وبنه وار كه درچم(کنار) آن قراردارد به خود ديده است ومفهوم آن نشان دهنده بعد سياسي بنه واراست كه همه ي رؤسا وكلانتران سايرطوايف بختياري براي بار عام وتحويل ماليات دربنه وارحضورمي يافتند تا حاكم خود را ملاقا ت كنند. اما متأ سفانه امروزه معني ومفهوم اين شعر د گرگون شده است وهركس قلم بدست گرفت تلاش مي كند كه يا دربنه واربراي خود تاريخي بسا زدويا اينكه بطوركامل هويت تاريخي بنه واروسازندگان وصاحبان

آن را وارونه وتحريف نمايد.اينك به بررسي ونقد اين كتب ازگذشته يعني ازدوران افشا ريه تا كنون مي پردا زيم.1-شايد نخستين شخص،شاعر گمنا مي بنام لطفعلي بيك بيكدلي متخلص به آذردر ديوان اشعا رش بنام آتشكده كه هيچ گونه ارتبا طي به تاريخ ندارد وبين سا لهاي1195-1134ه ق مي زيسته مي نويسد:«جهانگيرخان وپسرش خليل خان از اولاد هاي شيخ زاهد گيلاني هستند وازنژاد لُروكرد نيستند.» همين مطلب رامرحوم سردارظفرنيزدر خاطرات خود به نقل ازلطفعلي بيك آورده است .اين اظهارات لطفعلي بيك درست برخلاف نويسند گان قبل ازاو كه ازمعا صران ميرجها نگيرخان وخليل خان بوده اند،مي باشد.دلايل رد اين اظهارات چنين است: 1- همان طوريكه اشاره شد نخستين كسي كه ازحكومت بختيا ري نوشته،اميرشرف خان بدليسي است كه ازدوران كودكي دردربار شاه تهماسب، بزرگ شده ودرسن12 سالگي به امارت رسيده است كه حكومت ايشان مصاد ف با حكومت تاجميرخان آستركي وپسرش ميرجهانگيرخان بوده كه خود صراحتا به هويت اين دو شخصيت اشاره نمود است كه آستركي بوده اند وكتاب خود شرف نامه را درسا ل 1005نوشته است وهمين طور ايشان ازقرابت وخويشاوندي صفويه وشيخ زاهد نيزآگاهي داشته است ،پس چطورايشان جهانگيرخان وخليل خان را زاهد زاده معرفي نكرده ،درصورتي كه كتاب آتشكده دردوره زنديه حدود 129سا ل بعدازشرفنامه نوشته شده وسنديت ندارد.اگر غير ازاين بود مطمعنآ امير شرف خان نيزبا يستي به غيركرد ولر بودن اين خوانين اشاره مي نمود.متا سفانه اسنادي دولتي كه درعهد صفويه وافشاريه وزنديه به نام خوانين آستركي صا در گرديد ه ، تعدادي از آن ها به تصرف برخي ازافراد وابسته به باز ماند گان خوانين معا صر بختياري (دودمان حيدر معروف به خوانين زراسوند) درآمده است.ازجمله سندي است كه در سا ل 1044ه ق توسط شاه عباس دوم به نام خليل خان آستركي صادر گرديده است.اما متآ سفانه باز خواني اين سند دراواخرسال 85در كتاب حكومتگران بختياري نوشته مرحوم مهراب اميري وپردازش آقاي غلامعباس نوروزي، با جعل تا ريخ1144بجاي1044واضافه شدن نام عبد الخليل بدنبال نام خليل خان چا پ گرديده است.براستي آيا حكومتي كه براي والي يا استاندارش حكم حكومتي صادر مي كند، نام اورا نمي داند؟ چه بهتربود كه اسكن حكم دركتاب چاب مي شد تا مشخص مي گرديد كه آيا نام عبدالخليل بدنبال نام خليل خان ذكر شده است يا نه؟ اسنادي ديگري نيزدرزمان علي صالح خان وابدال خان نوه هاي خليل خان آستركي صادرگرديده كه انهارا درهمين كتاب بنام نوادگان عبدالخليل به چاب رسانده اند.

2-نويسنده بزرگ ديگراسكندر تركمان منشي شا ه عبا س كبير كه داستان به قدرت رسيدن صفويه رامو به موبه رشته تحرير درآورده است وبه قرابت وخويشا وندي صفويه با شيخ زاهد گيلاني كه دخترش رابه عقد شيخ صفي الدين جد شاهان صفوي درآورده نيزداستا نها رانده است.بنا براين چنين نتيجه مي شود كه اگرميرجها نگيرخان وخليل خان ازنوادگان شيخ زاهد گيلاني بودند،حتما به آن مي پرداخت وهزگزآن ها رابختياري نمي دانست.3-نويسنده ديگري دردوره صفويه،كه روزنامه نگار نيزبوده است، ملا جلال الدين محمد(منجم يزدي)كه روزنامه اي با نام روزنامه ملال جلال را انتشار مي دادبه شرفياب شدن ميرتاجميرفرزند بابك شاه بختياري وميرعزيزفرزند بهرام بختياري به دربارشاه تهماسب صفوي اشاره كرده وهرگزنامي ازشيخ زاهدگيلاني به ميان نيا ورده است.بنابراين نتيجه اي كه گرفته مي شودچون اين سه نويسنده ازقرابت وخويشاوندي شاهان صفوي باشيخ زاهدگيلاني آگاهي كامل داشتند،چنانچه جهانگيرخان وخليل خان نيزبا شيخ زاهد نسبت مي داشتند، هرگزآنهارابختياري نمي نوشتند. 4-نكته مهم اينكه لطفعلي بيك هرگزبه تاجميرخان آستركي اشاره ننموده است وفقط ميرجها نگيرخان وخليل خان را ازنوادگان شيخ زاهدگيلاني دانسته است،لذا با توجه به كتيبه ميرجهانگيرخان دربنه وار(چاپ شده دركتاب بنه وارمن ايل من) كه خود رافرزندحاجي الحرمين تاجميرخان بختياري سلطان بلاد بختياري معرفي مي نمايد،گفته هاي لطفعلي بيك بيكدلي نادرست وكذب مي با شد ،چون هيچ استنادي ندارد.5-نتيجه اينكه بنا برگفته هاي سه نويسنده نامبرده شده وهمچنين كتيبه ميرجها نگيرخان آستركي دربنه وار،گفته هاي لطفعلي بيك بيكدلي را كه جها نگيرخان وخليل خان راغيرلروكرد،گفته، نا درست مي باشد وجها نگيرخان فرزند تاجميرخان آستركي ازنژاد لر بختياري مي باشند..

پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران نيز كتاب هاي زيادي به رشته تحريردر آمد كه به ترتيب اولويت مورد نقد برسي قرارمي گيرند.1-پركار ترين نويسنده اين دوره استادعبدالعلي خسروي(قاعد بختياري)بوده اند كه پيشكسوت تا ريخ وفرهنگ بختياري به حساب مي آيند. ايشان درچند كتاب نخستين خود با توجه به كتب دوره صفوي به طوردقيق وروشن به تاجميرخان وپسرش ميرجها نگيرخان ونوه اش خليل خان آستركي اشا ره نمودند.بطوريكه دركتاب تا ريخ بختياري درجلوه گاه فرهنگ (ص،18)مي نويسد كه:«عناصرتشكيل دهنده تاريخ بختياري ازدوران صفويه با طلوع ميرجها نگيرخان آسترگي بطورروشن ادامه مي يابد ومي دانيم كه منشاء« هفت لنگ وچها رنگ» ونام «بختياري» ازاين مقطع تا ريخي برروي زبان ها افتا ده است.» وهمين طوردرصفحه165همان كتاب نام تك تك خوانين آستركي ازتاجميرخان تا ابدال خان راذكر نموده اند. اما متا سفانه اين نويسنده بزرگ،درهمين كتاب مقالاتي را ازافرادي به چاپ رساند كه گفته هاي پيشين خودش را نقض مي نمايد. مثلاً درمقاله مرحوم اكبرجمال منش( همان كتاب ،ص 231 )به ميرجها نگيرخان چهارلنگ وخليل خان هفت لنگ اشاره شده است .پرسش اينجاست كه آيا مي شود پدري چهار لنگ وپسرش هفت لنگ باشد؟ با زهم ايشان درمقاله اي ازآقاي مسعود كيانپور (همان كتاب ،ص 150 ) به شاه منصور خان اشا ره كرده كه ازطايفه سعيد بوده وحاكم بختياري در دوره صفويه بوده است درصورتي كه خسروخان سردارظفردرخا طرات خود نوشته درگردنه شيمبره(شيمبار )ر وي سنگي نوشته شد،نواب خا ني منصورخان كه تحقيقا ازاولاد جهانگيرخان وخليل خان مي باشد.(خاطرات سردارظفرص4و5) بعلاوه اينكه سندي نزد بنده هست مربوط به سال 1037ه ق كه شاه منصورخان آستركي پاي آن گواهي وشهادت داده است كه دركتاب بنه وارمن،ايل من به چاپ رسيده است.هم اينكه اسكندر بيك تركمان منصورخان را كه درتاريخ به شاه منصورخان ،منصوربيك حاجي لُرومنصورخان بختياري شهرت دارد فرزند ابراهيم خان حاجي لُر(آستركي) مي داند كه مدتي حاكم خوي ودرزمان شاه سليمان صفوي حاكم بختياري بوده است ،مي داند.(تاريخ سياسي،اجتماعي-بختياري-گارثويت) ، باز هم درمقاله اي از آقاي حبيب الله تاجمرادي ململي ، تاجمير آستركي كه صاحب بنه وار بوده رااز اجداد ايشان دانسته واورااز طايفه پاپي لرستان وازهمراهان حيدر جدخوانين معاصر بختياري دانسته است.( همان، ص 160 ) لذا نگارنده(علي بهرامسري آستركي) طي نامه اي اين مطالب را خدمت استاد خسروي متذ كر شدم ،اما متا سفانه اصلاح نگرديد. دومين نويسنده كه بايد به اواشا ره كرد جناب آقاي دانش عباسي شهني، داراي تحصيلات دانشگاهي دررشته تاريخ درمقطع ليسانس مي باشد كه بدون شك كتابهاي تاريخي بخصوص دربا ره بختياري ازگزيده حمدالله مستوفي وشرفنامه بدليسي گرفته تا كتاب هاي ديگر دركتابخا نه اش يافت مي شود. نا مبرده دركتاب خود تحت عنوان تاريخ مسجد سليمان (چاپ اول،1375)ميرجها نگيرخان آستركي راميرجها نگيرسلجوقي ذكركرد كه صاحب بنه واربوده است.ازيك شخصيت تحصيل كرده ي تاريخ مانند ايشان بعيد بود چنين مطلبي را بنويسد چونكه سلاجقه اصلاً به منطقه بختيا ري نيا مده بودند واحتما لاً آگاها نه چنين تحريفي را انجام داده بود كه پس ازديداروآشنايي بنده با ايشان وارایه مدارك واسناد خدمتشان،درچاب دوم 1384،اصلاحيه اي برآن نوشت كه ميرجهانگيرخان آستركي صاحب بنه وار بوده ست اين همكار فرهنگي بنده آقاي عباسي درمجله اي تحت عنوان آثار تا ريخي مسجد سليمان (چاپ 1377)كه با همكاري آقا يان عليرضا ظا هري ونبي الله سلطاني مديردفترهواپيمايي پا كان مسجد سليمان براي دفترهواپيما يي آقاي سلطا ني تهيه كردند،دوبا ره دچار تنا قض گويي شدند.آنها درص 34درخصوص آثار با ستاني بنه وارنوشتند كه جهانگيرخان مغول بنه واررا ساخته است وخليل خان چهارلنگ درآن مستقرگرديد.آيا مي شود پدري مغول باشد وفرزندش بختيا ري چها رلنگ؟ كدام تا ريخ وكدام كتيبه ازجها نگيرخان مغول گفتگوكرده ؟آيا مغولان جها نگيرخان داشته اند؟ آيا مغولان بربختاري حكومت رانده اند ؟ پاسخ همه اينها منفي است.نا مبردگا ن دوبا ردرص39.همان مجله لقب خليل خان را عوض كرده ونوشته اند سد خليل خان (چهاربري)گرچه آنها عكس هاي ازبنه واربه چاپ رسا نده اند اما به كتيبه بنه واركه به صراحت درآن مير جهانگيرخان را فرزند تا جميرخان بختياري ذكركرده اشا ره نكردند؟ پس ازمذاكرات با آقاي سلطاني قرارشد كه در چاپ دوبا ره مجله ،اصلاحات را انجام دهد ..نويسنده ي ديگري كه بايد به اواشاره نمود جناب آقاي حافظ عيديوندي است كه دوجلد كتاب روانه با زاركتاب نمود.ايشان درصص 38 و197 كتاب نگرشي برايل بختيا ري بطورواضح ازتاجميرخان وپسرش ميرجها نگيرخان وخليل خان آستركي نوشته است.اما متا سفانه همين نويسنده دركتاب دوم تا ريخ ايران ومروري برتا ريخ بختيا ري ميرجها نگيرخان وخليل خان راچها رلنگ ذكركرده است وباز هم ايشان درهمين كتاب درمطلبی از احمد رضا عبدالهي جها نگيرخان وخليل خان را ازتبار شيخ زاهد گيلاني مي داند.)-

نويسنده ديگري آقاي پرويزصحراشكاف نويسنده كتا ب (خين وچو)يا به قول خودش قوانين نا نوشته چاپ 1384- ايشان بيشترين تحريف رادرتا ريخ آستركي انجام داده است. جا لب اينجا ست كه نا مبرده اين قوانين نا نوشته را ازروي شرفنا مه بدليسي وعا لم آراي عباسي كه به عنوان منبع درپايان كتاب ذكر كرده، نوشته است. براستي ايشان بد ترين وزشت ترين كار را انجام داده است چرا كه از روي شرفنا مه بدليسي نسخه برداري كرده ، اما مغرضانه وكينه توزانه تا جميرخان آستركي رابه تا جميرخان زلقي تبديل نموده وميرجها نگيرخان آستركي وخليل خان آستركي را چهار لنگ نا مبرده ودرجاي ديگر ابوالفتح خان وعلي صالح خان نوادگان جها نگيرخان وخليل خان را هفت لنگ ذكرنموده است.ايشان بيشترازهمه نويسند گان به نام آستركي آلرژي وحساسيت داشته اند؟براستي چرا؟ پس ازرو‍‍یت كتاب ايشان ،ابتدا محترما نه با ايشان تماس تلفني برقراركردم ومطالب نا درست را به وي گوشزد نمودم اما ايشان قانع نشد ونا چاراً اعتراضيه اي برعليه چاپ كتاب ايشان به اداره كل فرهنگ وارشاد اسلامي خوزستان وهمين طوراداره فرهنگ وارشاد اسلامي مسجد سليمان تقديم نمودم.وپس ازاينكه قرار شد دردادگاه مطبوعات ازايشان شكايت كنم ،اونزد من آمدواعتراف نامه اي به من داد كه درآن نوشته كه اشتباه كرده وتاريخ راتحريف نموده است واذعان نمود كه در چاپ بعدي خواهم نوشت كه تاجميرخان وجهانگيرخان وخليل خان ازطايفه آستركي هفت لنگ بوده اند.كتاب ديگري كه درسال 1384 وارد بازار كتاب شد كتابي بانام «بختياري نامه» ازآقاي غفار پوربختياربود كه متاسفانه ايشان نيزباتوجه به اطلاعات غلطي كه درگذشته دراختيار«سكويل وست» قرار گرفته بود،دژملكان كه متعلق به خوانين آستركي بوده ونام ديگر،ان دژخليل خان آستركي است رابه خان موگويي نسبت داده است. آخرين كتابي كه درپايان سال 85به بازاركتاب آمد، كتابي تحت عنوان« بختيا ري ها» به نويسند گي آقاي عليرضا خواجه است. جالب اينجاست كه ايشان كتاب «بنه وارمن ايل من اثرنگارنده را بعنوان منبع ذكرنموده است واما همانند اسلاف تحريف گرخود تنها به تاجميرخان آستركي اشاره كرده وتصويردژملكان (دژخليل خان آستركي) را از روي آن اسكن نموده ودركتاب خود چاپ كرده بدون اينكه به سازنده دژ اشاره اي كرده با شد . ازكتاب ها كه بگذريم نوبت به نشريه كهرنگ مي رسد كه درحال حاضرتنها نشريه اي است كه بين تمام منا طق بختيا ري نشين منتشر مي شود. درابتدا انتظار مي رفت كه جلوتحريفات ومطالب زايد وغيرعلمي وتنش زا را بگيرد ونشان دهنده تاريخ وفرهنگ راستين بختيا ري با شد ،اما متا سفانه كهرنگ نيز همان راهي راانتخاب كرد كه نويسند گان كتب انتخاب كرده بودند و تاختن وتا زيدن برتا ريخ آستركي را آغاز كردكه به چند مورد اشاره مي نمايم 1- ابتدا با چاپ مقاله ي قصه مانند آقاي عباس تاجميري زلكي(كهرنگ-شما ره ، 8) كه ادعا كرده بود تاجميرخان، آستركي نبوده ،بلكه زلكي بوده است؟ گرچه بنده براي آن مقاله جوابيه اي بسيار گيرا وعلمي نوشتم اما ازچاپ آن خود داري گرديد؟ دراينجا به ايشان مي گويم كه اولاً آيا هركس نام خا نوادگي نادري دارد مي تواند ادعا كند كه نادر شا ه جد وي بوده است ؟دوماً بنده منكر اين نيستم كه طايفه زلكي تاجميرنداشته اند اما بقول معروف اما اين كجا وآن كجا؟ همتبار گرامي هانطوريكه پيشتر گفتم درشرفنامه آشكارا لقب تاجميرخان آستركي ذكر شده است وايشان فرزند بابك شا ه مي با شند(روزنا مه ملا جلال يا تاريج عباسي) بعلاوه ازنيا كان بنده سينه به سينه اين تبا رنامه به بنده رسيده است وبرخلاف آن مثل معروف بختيا ري« هفت پشت» كه درنوجواني ياد بچه ها مي دادند، بنده درنوجواني نام « شانزده پشت » خود را ازپدرم ياد گرفتم . سوماً هما نطوريكه خودتان نوشته ايد تا جميرشما فرزند لُرميرنا مي بوده است درصورتي كه تاجميرخان آستركي فرزند بابك شاه مي باشد. چها رماً فا صله تاجميرخان آستركي تا تاجميرخان ذلكي بيش ازدويست سال بوده بطوريكه تاجميرخان استركي درابتداي صفويه وتاجميرخان زلكي دردوره قاجاريه مي زيسته اند وتا جايي كه براي بنده روايت شده، تاجميرخان زلكي درمنطقه « گله نر» واقع درپشت كوه فريد ونشهر بدست آستركي ها كشته شد.2-درمقاله خانم ها مريم عطايي وطاهره كريمي(كهرنگ شماره،9)به آقاي ميرفضل الله شهرستا ني بعنوان حاكم نواحي بختيا ري دردوران شاه تهماسب صفوي اشا ره شده است. براستي اين نام ها ازكجا وازچه كتابي ومنبعي درآرورده مي شوند كه فقط مصادف با خوانين آستركي مي با شند؟درصورتي كه درشرفنامه وعالم آراي عباسي ، تاجميرخان آستركي را دراين زمان به عنوان حاكم بختياري نام برده اندوميرفضل الله شهرستاني ازافراد دربارشاه تهماسب بوده است ونويسندگان مقاله بدون درك درست مطالب تاريخي ، اورا حاكم بختياري نوشته اند. 3-درمقلاله آقاي حسين چراغيان (كهرنگ شماره، 9) بنه وارخليل خان آستركي تبديل شد به بنه واربرجويي4-درمقا له خا نم فاطمه يوسفي( كهرنگ شماره ،12) بنه وارخوانين آستركي با معما ري دوره صفوي به بنه وار اتابكان لركه درسال 828 ه ق منقرض شدند، تبديل شد . 5- درج مطالب تهديد آميزشخصي بنام شا هپور سلطا ني برعليه بنده ، ( دركهرنگ شماره،11) كه چرا بنده نسب نامه ونيا كانم را دركتابم(شاهكار ايل بختياري) چاپ كردم وبا ايشان مشورت ننموده ام، ازهمين جا به ايشان مي گويم چنا نكه مشكلي برايم پيش بيايد بايد جوابگوباشد چون تهديد كردند. ازكهرنگ كه بگذريم. نوبت به ادارات ميراث فرهنگي لالي ومسجد سليمان مي رسد.گروههاي كاري كه براي اين ادارات كار مي كنند نيزدرنوروز86به تحريف تاريخ بنه وارپرداخته اند. دربروشورها وكتا بچه ها ونما يشگاهايي كه برپا شد همگي چه درلالي و چه درمسجد سليمان بدون كوچكترين اشاره به صاحبان وسا زندگان بنه وار،به تحريف آن پرداختند.درنما يشگاه عكس ميراث فرهنگي مسجد سليمان،بنه وار را به اتابكان نسبت دادند وگروه كاري لالي آثار بنه واررا معجوني ازايلخا نان (مغول)، وصفويه برشمردند درصورتي كه همگي ميراث بنه وارازمعماري صفويه سرچشمه گرفته است وايلخانان مغول هرگز بربختياري حكومت نرانده اند و حكومتگران بختياري دردوره مغولان كه صدسال پيشتراز صفويه بوده اند،اتابكان لر بوده اند وتنها به مغولان ماليات پرداخت مي كردند وحتي چندين بار هم با مغولان براي آزادي ايران درگيرشدند.متاسفانه بانوشتن چنين مطالب جعلي وغيرعلمي توسط كساني كه الفباي تاريخ رانمي دانندوصرفا به علت كينه ورزي باطايفه آستركي وخوانين آستركي كه ازكهن ترين طوايف آريايي بختياري است ودريك دوره سيصدساله ازصفويه تا قاجاريه برتمام خاك بختياري فرمانروايي مي كردند، پاي مغولان را به سرزمين بختياري مي كشانندواين مطالب نسنجيده وغيرعلمي مسمسكي براي بختياري ستيزان مي شود همانند آنچه روزنامه ايران درتابستان 87درمطلبي نوشت كه بختياري ها ازنژاد مغول هستند. همچنين ميراث فرهنگي لالي كه يك اداره نوپاست ،قلعه صلواتي خليل خان آستركي را بنام خان جديدي كه هيچ نويسند ه اي تا كنون كشف نكرده يعني كلبعلي خان بختيا ري دردوره صفوي معرفي نموده است. متاسفانه رييس اداره ميراث فرهنگي لالي بدون توجه به سه اصل پذيرفته شده براي شناسايي آثارباستاني يعني :كتب نگارش شده كهن ،كتيبه هاومسكوكات ،بنابه گفته هاي خودش ازچوپانان منطقه براي هويت آثارباستاني استفاده مي كند افرادي كه سابقه سكونت اجداد آنها درمنطقه لالي شايد كمتراز 150بوده است. لازم بذكراست كه كليه معما ري آثار با ستاني لالي( بنه وار )شامل شهربنه وار، دژملكان-خليل خان،قلعه صلواتي خليل خان،بنه مير(تاجميرآستركي) ،قلعه اره تي و پلهاهمگي متا ثرازمعماري صفوي است كه توسط خوانين آستركي به خصوص خليل خان آستركي ساخته شده اند. اما

من ازبيگا نگان هرگزننالم كه با من هرچه كرد آن آشنا كرد. سخن پا ياني درخصوص شخصي است بنام بوزینه حلیمی،پيش ازاينكه به مطلب اصلي بپردازم بايد خاطر نشان كنم كه هنگامي كه بنده درحال نوشتن كتاب« بنه وارمن ايل من» بودم ، چند تا سند ازبستگا نش(عبدالهي) براي من فرستاد وهمين طورازطريق يكي ازآشنا يانش براي چاپ كتا بم ،مرا به انتشاراتي در قم معرفي نمودند وبنده هم بنا برعرف نويسندگي ازهمكا ري ايشان تشكر كردم . اما نكته مهم اينجا ست كه ايشان چندين با ربه همراه چند نفرازدوستا نش ازما ما زند ورامين به مسجد سليمان آمدند ويكبار ازمن خواستند كه آنها را به بنه وارببرم و آن ها را همراهي كردم وحتي يك عكس يا دگاري نيزگرفتند وچون بعد ازچاپ كتاب بنده بود، يك جلد كتاب نيزبه ايشان هديه كردم.اما ايشان نمك خورد ونمكدان را شكست وپس از رفتن ، ازروي خط به خط كتاب بنده مقاله اي با نام بنه وار وبا همان عكس يا دگاري خودرا پژوهشگر ونويسنده وما را جوانان جوياي نام ذكر مي كند ودرنشريه كهرنگ شماره 4 به چاپ مي رساند كه بنده بخا طر حرمت همتبا ري چيزي نگفتم .اما متا سفانه ايشان بار ديگر مقاله اي كه80درصد آن عيناً جمله هاي كتاب بنده بود،مي نويسد ودرنشريه كهرنگ شما ره 9به چاپ مي رساند وچون نتوانسته بود ازلحاظ سالهاي تا ريخي مدت حكومت شاهان صفوي ومصا دف بودن آن ها با خوانين آستركي راتفكيك كند،مقاله اعتراضيه اي ازآقاي ابراهيم وند برعليه آن دركهرنگ(شماره،10)چاپ گرديد. درواقع ايشان سرقت ادبي انجام داده كه كاري بسيار زشت ونا پسند است .بطوركلي هشتاددرصدازسه مقاله اي كه اين آقادركهرنگ به چاپ رسانده ازروي نوشته هاي بنده دركتاب بنه وار من ايل من بوده است. وچون بنده نا مش را طبق عرف نويسندگي به عنوان يك نوع همكاري دركتا بم ذكركرده ام، هركجا نشسته ورفته، بيان كرده،كه بيشترمطالب كتاب بنه واررا من نوشته ام، واقعاً مسخره است؟ چرا كه يك جوشكارادعاي نويسندگي ميكند؟ لذا ازهمين جا اعلام مي دارم چنانچه اين روند ادامه پيدا كند دردادگاه مطبوعات برعليه ايشان اقامه دعوي خواهم نمود وتوصيه ديگري كه براي ايشان دارم اين است كه بجاي پرداختن به تا ريخ آستركي به تاريخ گُرپ بپردازند. چون هركسي كو دورماند ازاصل خويش باز جويد روزگار وصل خويش. متا سفانه ايشان درمقاله ي ديگري دركهرنگ ودرمقاله اي دركتاب تاريخ ايران و نگرشي بربختياري اثر آقاي عيديوندي خوانين آستركي را جملگي ازتبا رشيخ زاهد گيلاني معرفي نموده،غافل ازاينكه نظريه آقاي بيگدلي همانطوريكه بحث شد،وجاهت ندارد وشيخ زاهد را غيرلروكرد معرفي كرده است وهمين طوربنابر تذكره آرامگاه شيخ زاهد گيلاني درلاهيجان اورا ازاهالي خراسان مي دانند،در صورتي كه نويسند گان پيش ازلطفعلي بيك معروف به« آذربيگدلي» همگي هويت خوانين يعني جهانگيرخان وخليل خان را لربختياري آستركي مي دانند وآستركي ها ازنژاد خا لص لُرمي با شند وپس ازاسلام ازدوره اتا بك افراسياب اول سروكله بزرگان آن ها درتاريخ لربزرگ پيدا شده است.بنا براين خوانين آستركي زاهد زاده نيستند.بعلاوه نامبرده درمقاله ديگري كه آن را دركتاب دوم آقاي موسي حاجتپور(بختياري وتحول زمان-86) به چاپ رسانده ،تمام نوشته هاي كتاب بنه وار من ايل من راكپي برداري نموده است كه يك دزدي فرهنگي است.وي دراين مقاله تقسيم بندي نادرستي از طايفه آستركي ارايه داده است . اميدوارم كه ديگر تكرارنشود وبا نوشتن چنين مقالات بي پايه واساسي هويت درخشان تاريخ آستركي را مخدوش ننمايد وبهانه به دست ديگران ندهد.بعلاوه درهمان مقاله ايشان به شاه منصورخان بعنوان يكي ازاجداد تيره گيلاني اشاره كرد،درصورتي كه درسندي مربوط به سال1073ه ق شاه منصورراآستركي قيد نموده است وافراد گيلاني با نام خا نوادگي گيلاني سند را امضاء نموده اند. ضمناً ايشان (احمد رضا عبدالهي) درهمان مقاله كهرنگ تقسيما ت طايفه آستركي را انجام داده بود كه نا درست بوده ودراينجا نظرايشان را به اصل مطلب جلب مي نمايم. طبق روايات وبنا به گفته ريش سفيدان وبزرگان طايفه،ازدوازده تيره كنوني آستركي8تيره اصلي(به اضافه3تش دورود)و5تيره فرعي هستند. لازم به توضيح است كه يكي ازتيره هاي دوازده گانه كنوني طايفه آستركي تيره گيلاني مي باشند ودردوسند ملكي كه ازسالهاي1073ه ق و1139ه ق به يادگار مانده است،درآن اسناد كه دركتاب بنه وارمن،ايل من اثرنگا رنده به چاپ رسيده اند،امضاء كنندگان اسناد وهمين طورمالكين زمين ها به دوگونه آستركي وگيلاني جداي ازهم ، ثبت شده اند وافرادي كه گيلاني نامبرده شده اند ازالقاب استاد ويا ملا برخوردارهستند.گرچه اين تيره هم اكنون خود را آستركي مي دانند وبنده درهمان كتاب با توجه به گفته هاي برخي ازخود شان كه نسب به بابا زاهد گيلاني مي رسانند،مطلبي راچاپ نمودم كه برايم باعث درد سرشد وآن ها هيچگونه مدرك قانع كننده اي نداشتند كه به بنده ارايه دهند. وچون شيخ زاهد يا بابا زاهد داراي چهار بقعه درخاك بختياري وهمين طوريك آرامگاه درلاهيجان گيلان است.سال گذشته به آنجا رفتم ودرتذكره نامه اي كه درحرم وي نصب شده بود،اورا ازاهالي خراسان مي دانند وارتباط اين تيره گيلاني با ايشان والقابي كه دارند وهمين طوراسناد موجود،حكايت ازآن دارد كه اين گروه درزمان ميرجهانگيرخان وخليل خان آستركي به سرزمين بختياري كوچ داده شده اند واكنون ازابواب جمعي طايفه آستركي بحساب مي آيند ويكي ازهمان اسنا د كه مربوط به سال 1037ه ق دو نفر بنام يوسف وعبدالله فرزندان تاج الدين آستركي يك دونگ وپنج جوازاملاك حومه لالي خود را به يوسف وملاچشما ني گيلاني فروخته اند كه9نفرآستركي ديگربه اضافه شخصي بنام شاه نظرخان آستركي و4نفرگيلاني ها و2نفرازطايفه مكوندي آن راامضاء وگواهي دادند. اين سند مصادف با حكومت خليل خان آستركي است كه براي اولين بارسروكله گيلاني دراسناد پيدا شده است كه نشان ازورود آن ها به سرزمين بختيا ري است. يعني دردوره شاه عباس دوم به بختياري كوچ داده شده اند.لذا اين مدارك واسناد وكتيبه،نظريه لطفعلي بيك را مردود مي شمارد وجها نگيرخان وخليل خان ازنژاد خا لص لر(بختياري) وازتبار آستركي مي باشند كه عقبه آن ها به حاجي احمدآستركي درزمان اتا بك افراسياب اول باز مي گردد وآستركي ها خودپيشينه حكومتي داشته اند .لذا دراينجا بنده گفته هاي خودم دركتاب بنه وار را درخصوص با با زاهد پس مي گيرم ودر چاپ بعدي اصلاح خواهم نمود. طبق روايات از12تيره كنوني آستركي به اضافه3تش دورود كه ازبهرامسري مي باشند. طبق روايات اجداد8 تيره استرکی دوبرادربوده اند: بنامهاي بهرامسريا(بامسير) وشهرامسر يا(شاه مسير) كه تيره هاي گاهيوند،اسوند،دهدار،كاهد ومهمدوند از شهرام يا شا مسيرهستند وتيره هاي بهرامسري و خراج و سلار ازبهرامسر يا بامسيرمي باشند. اما 5تيره دیگر عبارتند از1-تيره كوشه كه اجداد انها بنامهاي احمد ومحمد ازتيره گرپي حاجيوند ميوندبوده اندكه به نزد آستركيها آمدند وپس ازوصلت وخويشاوندي ،براي هميشه دركنار آستركي ها ماندگار شدند واكنون نيزبه گرپي شهرت دارند.2-تيره گيلاني يا جيلاني كه درزمان خليل خان آستركي ازگيلان به سال1073به بختياري كوچ داده شده اند واشخاصي بنامهاي يوسف وعبدالله فرزندان تاج الدين آستركي ملكي رادرحومه لالي به آنها فروخته اند وازآن زمان تا كنون دركنار طايفه آستركي زيسته اندو طايفه استركي به شمار ميروند.ناگفته نماند كه درروزگاران گذشته كوچ هاي اجباري صورت مي گرفت لذاعلاوه بر گيلاني ها كه جزء طايفه آستركي به شمارمي آيند ساير طوايف بختياري نيز از اين كوچندگان دارندازجمله تيره خراساني كه جزءطايفه اسيوند وتيره كاشاني كه جزء طايفه شهني وتيره لك كه جزء بابادي وطايفه زنگنه وكردزنگنه كه جزء ايل كيانرسي مي باشند درضمن اين كوچ ها يك سويه نبوده بلكه از بختياري ها نيز به جاهاي ديگر كوچ داده شده است.3-تيره بلفايي كه درواقع ازطايفه زلكي چهارلنگ مي باشند وسالهاست دركنار آستركي سكونت دارند.4-تيره چهاربري(مختاري) كه درروزگارگذشته خود طايفه اي جداگانه بوده اند وچون درزمان قاجاريه تقسيم شدند به چهاربري هفت لنگ وچهاربري چهارلنگ،شاخه هفت لنگ دركنارآستركي سكونت دارند.5-تيره جيسوندكه مستهلك گرديده بين تيره بهرامسري وتيره گاهيوند بدين ترتيب كه تش دوست محمد وند دركنار5تش بهرامسري وتش رهداردركنار4تش گاهيوند مستقرشده اند.اما درباب خوانين آستركي كه نام نيكشان درتاريخ مذكوراست،برخلاف ايده بوزینه حلیمی كه آنها رابه شيخ زاهد غيرلروبختياري نسبت داده اند،به دوگروه تقسيم مي شوند عده اي ازنوادگان بهرام سروعده اي ازنوادگان شهرام سر بدين ترتيب كه:1-امیربهرام شاه معروف به بهرام سر،امیربختيارشاه،امیربا بك شاه ،امیرتاجميرخان،ميرجهانگيرخان-خليل خان،يوسف خان – علي صالح خان-ابدال خان- حسین خان(آحسام) - آمحمدرضا2--شهرام،امیرشاه محمود،امیر شاه منصور،امیرعلی، امیرسلطان حسین خا، ابراهيم خان ،شاه منصورخان (دوم)-قاسم خان-احمدخان؛ابوالفتح خان- محمدعلی خان ،رمضان خان . نا گفته نماندچون هدف بنده دركتاب بنه وارايجاد اتحاد وهمبستگي دربين طايفه آستركي بودبه اين مطلب اشاره ننمودم،لذا براي اينكه احمدرضا گرپي وامثال ايشان ازاين به بعد به تاريخ نيشكون نزنند.حقايق را بازگوكردم. نتيجه وخلاصه سخن براي آگاهان ودانا يان وجويندگان راستي،خوانندگان گرام ونويسندگان وجوانان آينده،اين است كه:تاريخ وحكومت بختياري دردوره چهارم يعني ازسال 850تا1203ه ق دراختيار بزرگان يكي ازطوايف اصيل بختياري يعني طايفه آستركي بوده،درست است كه اين خوانين متعلق به طايفه آستركي بوده اند،اما افتخارات وناكامي هاي آنها متعلق به همه بختياري است چون اگربه قبل وبعد ازاين دوره با تامل بنگريم حكومتگران بختياري،دراصل بختياري نبوده اند، پس چرا با خودي ها اين همه نامهرباني؟چرانويسندگان اين همه تناقض گويي مي كنند؟وخوانندگان رادچارسردرگمي مي كنند.براستي آيا اين نويسندگان كتابهاي خود رامطالعه نمي كنند ودچار عذاب وجدان نمي شوند؟اختتام سخن رابا كلام دكترعبدالرضا درگاهي به پايان مي برم كه نوشته اند« بطوركلي ازابتداي سلطنت صفويه تا پا يان سلطنت زنديه ، حكومت تمام خاك بختياري دراختيار دودمان ميرجهانگيرخان آستركي بوده است».

سخن پايان اينكه به ناچار بايد گفت :

اي تلوك ، چم تلوك، چم تلوك رود دال کنده ،چم تلوک ،دال همه ،کو