مویه بر ایل و گریه بر تبار
تخت قاپو(اسکان) و طایفه آسترکی
علی بهرامسری بختیاری - گروه فرهنگی آستروکیان بنه وار
مویه بر ایل و گریه بر تبار
طایفه آسترکی یکی از طوایف ایل دورکی هفت لنگ بختیاری است که تا سال1358ه ش سکونت گاه اکثریت آنها در شهرستان لالی کنونی (بخش هتی) بوده است. همواره دو تا عامل در زوال و اضمحلال مردم نقش داشته اند. یکی عوامل بیرونی و دیگری عوامل درونی که نقش دومی در فروپاشی یک ملت ژرف تر می باشد. همانطوریکه بارها نوشته ام فرمانروایان لربزرگ (بختیاری) پس از فروپاشی اتابکان فضلویه بدست سلطان ابراهیم گورکانی ، آسترکی بوده اند . عوامل بیرونی که در زوال طایفه آسترکی نقش داشته اند عبارتند از: یک کشته شدن ابوالفتح خان آسترکی هفت لنگ به دست علیمردان خان محمودصالح چهارلنگ(علی مردان اول) در سال 1170ه ق ، دوم کشته شدن ابدال خان بهرامسری آسترکی به دست آقامحمدخان قاجار در سال 1203ه ق که باید آن را مصیبت بزرگ نامید. پس از کشته شدن ابدال خان آسترکی ،هرج و مرج و پراکندگی در طایفه آغاز شد. بخشی از تیره بهرامسری از بدنه طایفه جدا و برای همیشه در دشت سیلاخور دورود سکنی گزیدند . در این دوران پرتلاطم کسی پیدا نشد که دوباره طایفه را سرو سامان دهد و دراین جا عوامل درونی که نقش مخربی در گسستگی طایفه داشته اند ، نمودار می شوند. بحرانی درونی شیرازه طایفه را برای همیشه از هم پاشاند. در خلال دهه 1220ه ق جنگی در میان ایل در بنه وار صلواتی رخ داد که منجر به کشته شدن چند نفر از وندوندگری گردید و طایفه به جان هم افتادند به قتل و غارت همدیگر. در این میان طایفه به دو بخش تقسیم شد . تیره شامسیری شامل{ دهدار، گاهیوند، کاهد، اسه وند ، مهمدوند} به عنوان هواداران و پشتیبانان افراد مقتول به غارت تیره بهرامسری شامل {بهرامسری، سلار و خراج} پرداختند و زدو خوردهای زیادی میان آنها صورت گرفت و لذا تیره شامسیری به سوی مرغاب ایذه کوچ کردند و پس از چندین سال که گویا آشتی برقرار شد تیره های دهدار ، گاهیوند و اسه وند به لالی بازمی گردند اما کاهد و مهمدوند به جنوب مسجدسلیمان در منطقه کلخنگگ و کوه شه کوچ نموده و برای همیشه در آنجا می مانند و مسیر کوچشان به علی آباد چغاخور در کنار طایفه زراسوند بوده است و تا همین اواخر( تا چاپ کتاب بنه وار من ایل من در سال 1382) خود را زراسوند می دانستند و هنوز هم عده ای خود را زراسوند می دانند. از سوی دیگر در تیره مقابل یعنی تیره بهرامسری نیز پراکندگی به وجود آمد. دو اولاد از تش محمدرضاوند(فرزندان آ محمدرضا) بهرامسری یعنی اولاد غلام و نقی به اضافه تیره سلار و خراج برای همیشه در منطقه ززم و کهریز سرخ از توابع الیگودرز کنونی ساکن شدند . {{{ مادر بزرگم زمانی که کسی را نفرین می کرد به او می گفت: هونت ور تر هونه خراج روا. یعنی خانه ات همانند خانه تیره خراج نابود گردد. در حال حاضر نیز تیره خراج فقط یک اولاد است و چند خانوار بیشتر نیستند.}}} و اولاد اوولی(علی) یکی دیگر از فرزندان محمدرضا به همراه اولادی از تش صفروند به پل دختر لرستان کوچ کردند و برای همیشه در آنجا ماندگار گردیدند و مابقی تیره بهرامسری در مسیر لالی به فریدن و جنوب الیگودرز تا سال 1358 کوچ می کردند. به جز بهرامسری های دورود و ززم و الیگودرز و پل دختر کلیه طایفه چه آنهایی که از جنوب مسجدسلیمان به چغاخورکوچ می کردند و چه آنهایی که از لالی به فریدن و الیگودرز کوچ می کردند تا سال 1358 ، 90درصدشان کوچ نشین بودند. از نظر انسجام ایلی هیچگاه قدرت واحدی در طایفه پیدا نشد و بیشتر به صورت منفعلانه اداره می شدند. جرقه یکجانشینی دایمی و تمدن و پیشرفت در سرزمین بختیاری از زمان پیدایش نفت در مسجدسلیمان در سال 1287 آغاز گردید. طبق قرارداد خوانین بختیاری و شرکت نفت دارسی تامین امنیت و نیروی کار شرکت توسط بختیاری ها تأمین می شد و همین امر باعث شد که به مرور زمان عده ای از بختیاری ها اسکان یابند به خصوص طوایفی که مالک املاک و مراتع مسجدسلیمان بودند. کماکان نه تنها از تمام طوایف بختیاری بلکه از سایر نقاط ایران نیز عده ای به دنبال کار وارد شهر صنعتی مسجدسلیمان گردیدند. بی گمان افرادی نیز از طایفه آسترکی که محل سکونت گرمسیری آنها در حومه لالی تا مرکز مسجدسلیمان حدود 80 کیلومتر بوده ، نیز در شرکت نفت مشغول به کار شدند که یکی از آنها عموی پدرم بنام علی محمد بهرامسری آسترکی بود که حدود سی سال سن داشت و به همراه دو پسر عمویش جذب شرکت نفت گردید و به عنوان فرمن(Forman) مشغول به کار شد اما متاسفانه از بده حادثه براثر یک صانحه ساختگی توسط انگلیسی ها کشته شد و عموزادگانش مبلغی به عنوان خونبها دریافت نمودند و آنها نیز از کار رانده شدند و به مال بازگشتند. کشته شدن علی محمد عموی پدرم در شرکت نفت مرا به یاد بیت شعری از داراب افسر می اندازد که چنین سروده است: کجه رهدن گویل زنبور علی محمد و صیفور شوربختانه مردان طایفه این فرصت را از دست دادند و بر خلاف سایر طوایف بختیاری که به مرور زمان جذب شرکت نفت شدند هیچ آسترکی جذب شرکت نفت نشد حتا زمانی که شرکت نفت در لالی نیز مستقر گردید و حتا آسترکی هایی که در کلخنگک بودند و به مرکز شرکت نفت نزدیکتر بودند و چاههای نفتی زیادی در نزدیک آنها حفرگردیدبود نیز ساکن نشدند. اما اسکان کامل طوایف بختیاری در زمان رضاشاه پهلوی (1304به بعد) آغاز شد که به طرح اسکان یا تخت قاپوی اجباری شهرت دارد. طبق اسناد دولتی آن زمان اکثر طوایف بختیاری تا سال 1315ه چه در سردسیر و بیشتر در گرمسیر اسکان یافته بوده اند . طبق سند زیر که در سال 1315 صادرشده است از میان طوایف هفت لنگ بختیاری تنها دو طایفه حسینوند(اسیوند) و آسترکی بوده اند که نه در سردسیر و نه در گرمسیر اسکان نیافته اند.
84179655520878299335.jpgاین سند در سال ۱۳۱۵ش مبنی بر عدم اسکان یا تخت قاپوی دو طایفه اسیوند و آسترکی از طرف دولت وقت صادر شده است.
در طول مدت حکومت رضاشاه سختگیری های گسترده ای برای اسکان صورت گرفت اما متاسفانه به علت لجام گسیختگی طایفه آسترکی و نداشتن رهبری واحد، زیر بار اسکان نرفتند اما به احتمال قوی طایفه اسیوند در آغاز حکومت پهلوی دوم در دشت لالی اسکان یافتند که باید به نقش بزرگ مرد طایفه اسیوند حاج حیدر حاجی پوراسیوند در انسجام و یکجانشینی این طایفه اشاره نمود. سایر طوایف هفت لنگ مانند طوایف بابادی و بهداروند که همسایه طایفه آسترکی بودند نیز اسکان یافتند. اما در طایفه آسترکی چنین اتفاقی نیفتاد چون رهبریت واحدی نداشتند و به صورت پراکنده شروع به اسکان نمودن البته نه در املاک خودشان بلکه کوچ به سوی طوایف هم جوار . در این میان چند خانوار از تش علی مردان تیره دهدار و چند خانوار از تیره گاهیوند به سوی مسجدسلیمان رفتند که در واقع بهترین مکان را انتخاب نمودند اما نتوانستند پل ارتباطی باشند برای سایر خانوارهای آسترکی حتا برای تش دهدار و گاهیوند چون در مسجدسلیمان هر کدام در کنار طایفه ای قرار گرفتند و با وصلت با آن طایفه هرگز به فکر اتحاد خود نبودند. همینطور تعدادی از اولاد رسول از فرزندان محمدرضا بهرامسری آسترکی و چند خانوار از تش علی مردان دهدار آسترکی نیز به سوی گتوند کوچ کردند و در روستای چغامله اسکان یافتند و دو خانوار از دهدار و گاهیوند در روستای خواجه آباد لالی در کنار تیره خواجه اسیوند اسکان یافتند.در منطقه سردسیر نیز اسکان ها انفرادی بود مثلا اولاد درمنی (حبیبی ها) از تش توشمال در روستای کیچه از توابع الیگودرز، چند خانوار محمدرضاوند در چاله، چند خانوار صفروند در دارسفید علیا ،چند خانوار عبدالهی کَوِشِه (کوشه ها در اصل گرپی حاجیوند میوند چهارلنگ هستند) در گلگله و آبگرمک از توابع الیگودرز ساکن شدند. مسلما طوایفی که اسکان یافتند خیلی زودتر و سریعتر به سوی تمدن و پیشرفت ، علم و دانش گام برداشتند و اینک که من این مقاله را می نویسم 4 الی 5 نسل آنها تحصیل کرده و آموزش دیده اند . این درحالی است که اکثر طایفه آسترکی هنوز بی سواد هستند. با اسکان ، امکانات اولیه زندگی از دهه 1340 از جمله جاده، مدرسه ، بهداشت وارد محل سکونت طوایف بابادی و بهداروند و اسیوند که همسایگان طایفه آسترکی بودند ، گردید. مثلا مدارس مدرن از سال 1306در مسجدسلیمان و در لالی 1328 آغاز به کارکردند و سپاهی دانش نیز از سال 1343در مسجدسلیمان و لالی ، 1344 در قلعه زراس اندیکا، 1345در طوایف بابادی و بهداروند که نزدیکترین همسایگان ما بودند آغاز به کار کردند . اما اما اما اما ................. چرا سپاهی دانش در طایفه آسترکی حدود ده سال بعد 1352 آغاز بکارکرد و آنهم برای تقریبا دو ماه ، چرا تعطیل شد؟چرا ..................؟ در مهرماه سال 1352 یک نفر سپاهی دانش در طاقای چهابیشه لالی برای آموزش به بچه های طایفه آسترکی مستقر شد و پس از مدت کوتاهی (دو ماه) برای همیشه تعطیل گردید. نقل و قول ها حکایت از این دارد که برخی برای جلوگیری از تحصیل بچه های طایفه ،باعث تعطیلی آن شدند ولی بچه های خودشان در لالی درس می خواندند. با این همه تغییر و تحولی که در طوایف همجوار ما پیدا شد از جمله اسکان دایمی، مدرسه ، بهداشت ، جاده ، قاعدتا منجر به پیدایش اختلافات فرهنگی نیز میان طایفه آسترکی و طوایف هفت لنگ همجوار نیز گردید. زمانی که همسایگان ما دو دهه جلوتر فرزندانشان را به مدارس مدرن فرستاده بودند نخستین مدرسه تیره بهرامسری آسترکی در سال 1353به نام دبستان « امید آسترکی» در نسار طاقای چهاربیشه در کنار تش زیلاوند بهرامسری تشکیل شد و به علت رودشور که منطقه را به دو بخش تقسیم می کند خیلی ها نتوانستند به مدرسه بروند و در سال بعد یعنی 1354ش دومین مدرسه تیره بهرامسری آسترکی با نام دبستان « دانش آسترکی» در طاقای چهاربیشه در کنار تش محمدرضاوند بهرامسری تشکیل گردید و من از نخستین دانش آموزان آن بودم. و مدارس دیگری نیز یکی در کنارشه برای اسدی ها و یکی در گِل سفید برای عبدالهی ها و یکی در وارگه سوزه برای گاهیوند و اسه وند ،دهدار و غیره تشکیل گردید. تا سال 1357به طور تقریبی هر مدرسه دارای 50 دانش آموز در پایه های مختلف بود و پس از پیروزی انقلاب اسلامی به خاطر وابستگی یک نفر آسترکی به رژیم پیشین و نفوذ برخی افراد طوایف دیگر در لالی که منتظر انتقام بودند برای مدت طولانی مدارس آسترکی ها تعطیل شدند. صدها دانش آموز از ادامه تحصیل باز ماندند به جز عده ای انگشت شمار از جمله خودم که مدیون تلاشهای پدرم هستم. مرحوم پدرم تلاش های گسترده ای را برای بازگشایی مدارس آسترکیها از همان سال 1358آغاز نمود تا سرانجام در سال 67 ابتدا از طریق نهضت سوادآموزی توانست مدرسه دانش آسترکی را با نام شهید فلاحی بازگشایی نماید و سپس مدارس دیگر نیز بازگشایی شدند.( کارنامه درخشان تلاش های این بزرگ مرد در کتاب نگرشی بر طایفه آسترکی دورکی بختیاری جلد دو بنه وارمن ایل من آمده است) البته این همه ماجرا نبود . در آغاز سخن گفتم که عواملی که در انحطاط و سراشیبی مردم نقش دارند دو دسته اند. عامل بیرونی باعث تعطیلی مدارس شد اما عامل درونی مصیبتی بود که برای طایفه رقم زدند که برای همیشه طایفه را از سرزمین آباء و اجدادی شان یعنی سرزمین بختیاری متواری نمود. در بهار سال 1358 پس از ورود ایل به ییلاق زد و خوردی میان سلطانی های تشمال و اسدی های کَوِشِه صورت گرفت که منجر به جنگی شد که یک نفر توشمال توسط کوشه ها کشته شد. در همان لحظه اکثر اسدی ها به سوی یزدانشهر نجف آباد متواری شدند و تعدادی از عبدالهی ها به سوی الیگودرز و در خوزستان به سوی شهرک های اطراف دزفول متواری گردیدند. بعضی ها لاقیت شدند . حدود سه سال جنگ و زد و خورد میان دو تیره بهرامسری که از تشمال حمایت کردند و تیره کوشه ( اسد و عبدالله ) ادامه داشت. پس از سازش و مصالحه که با فشار نیروهای دولتی انجام گرفت سایر تیره های آسترکی نیز به سوی دشتهای دزفول تا هفت تپه وشوش کوچ می کردند و بهار دوباره از طریق لالی و ایل راه کهن به سوی ییلاق می رفتند تااینکه کوچ از طریق قطار میسر گردید به جز تعداد کمی که هنوز در لالی سکونت دارند بقیه از طریق قطار به سردسیر و بالعکس کوچ می کنند. البته سرازیر شدن به سوی دزفول به مرور زمان صورت گرفت یعنی ابتدا عده ای خیلی کم که سالها پیش در دهه 1320در پل پرزین اطراق می کردند به دنبال طایفه ممزایی چهارلنگ به دزفول سرازیر شدند و سایرین نیز آرام آرام و اندک اندک به دنبال آنها رفتند و ضرب المثل بختیاری که می گوید : وا با اَفتو روی یعنی درمسیر غروب آفتاب غروب نمایی و می بینیم که ایل به تر افتو رهد و آواره شد. به علت پراکندگی و آوارگی ، آسترکی ها در هرکجا هستند در اقلیت به سر می برند. اکثر آسترکی ها از کاروان تمدن و پیشرفت عقب ماندند. در خصوص آسترکی های کلخنگک هم باید بگویم که آنها هم وضع مشابهی داشتند و پس از انقلاب ، پس از تخلیه نفت سفید از ارتش ، در نفت سفید سکنی گزیدند
مویه بر ایل و گریه بر تبار
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و پنجم خرداد ۱۳۹۳ ساعت 16:54 توسط علي بهرامسری بختیاری آستركي