نقدی بر کتاب طایفه سرلک شاخه ای کهن از بختیاری _ علی بهرامسری آسترکی
نقدی بر کتاب سراسر تخیلی طایفه سرلک شاخه ای کهن از ایل بختیاری – نوشته رضا سرلک
هرچند این نقد را یک سال پیش نگاشته ام و با توجه به شناختی که از شخصیت هرهری نویسنده به دست آورده ام دوست نداشتم با ایشان سخنی داشته باشم اما به خاطر نقد آبکی و غرض آلود وی از کتاب بنه وارمن ایل من اثر نگارنده که در تاریخ 9/6/92 در فضای مجازی قرار گرفته ، ناگزیرم پاسخ گزافه گویی های این شخص را بدهم.
در خصوص نقد ایشان بر کتاب بنه وارمن ایل من تنها به سه نکته اشاره می نمایم . یکی در خصوص سندی که سهوا هنگام چاپ ویرایش نشده و اشتباهات نگارشی داشته که در چاپ دوم کتاب بنه وارمن ایل من به طور کامل ویرایش شد یعنی قبل از این که ایشان پس از ده سال به این نتیجه رسیده ، خودم این کار را انجام داده بودم.
نکته دوم اظهارات مغرضانه وی نسبت به رجبعلی خان آسترکی است. ظلم و ستمی که رجبعلی خان به مردم وارد نموده نیز از دیدگاه من مورد نکوهش است اما رجبعلی خان بخشی از تاریخ طایفه من بوده است . در ضمن راوی سرگذشت رجبعلی خان فرزند ایشان بوده است. پیش از مدون شدن قانون در ایران بیشترکسانی که چه از طرف دولت به حکومت می رسیدند و چه کسانی که به شکلی یاغی دولت می شدند به مردم ظلم و ستم می کردند و تنها رجبعلی خان نبوده است.( در ضمن خسروخان سرلک و حسین خان سرلک چه عددی بوده اند که رجبعلی آسترکی از تفنگداران حسین خان بوده است . ادعای ایشان مثل سایر ادعاهایی است که در باره بزرگان سرلک بیان کرده ای و زود آن ها را پس گرفته ای. حسین خان سرلک حاکم کدام منطقه وسیع بوده که تفنگدار داشته است. هر روستایی از منطقه الیگودرز متعلق به یکی از طوایف بختیاری است از بساک و ایسوند و موگویی و محمدصالح چهارلنگ گرفته تا بخشی که متعلق به طایفه آسترکی هفت لنگ است و هر طایفه ای برای خود زیر نظر خوانین زراسوند هفت لنگ بر طایفه خود حکمرانی می نمودند.) مثلا کریم خان زند که بعد ها شد وکیل الرعایا در ملایر راهزنی می کرد و علی مردان خان (اول) چهارلنگ زمانی که به همراه کریم خان زند پس از شکست ابوالفتح خان آسترکی هفت لنگ وارد اصفهان شدند فجایعی به بار آوردند که تاریخ از گفتن آن شرم دارد. و یا ظلم و ستمی که از سوی خوانین سرلک که تنها بر خویشاوندان روستایی خودشان روا می داشتند و از دست رنج یک مشت روستایی بی نوا ارتزاق می نمودند بر کسی پوشیده نیست و همین طور خسروخان سرلک که نوچه شاهزاده حیدرقلی میرزا قاجار بوده به مردم منطقه ظلم و ستم فراوانی نموده است. بنابر این کارنامه هر ظالمی از دید من منفور است.
پس آقا خان سرلک که جز اشرار بوده چطور شده از افتخارات رضا سرلک و چگونه نام این شرور لطمه ای به نام بختیاری نزده است؟ چه تفاوتی میان شرارت رجبعلی خان آسترکی و شرارت آقا خان سرلک وجود دارد که رضا سرلک آقاخان را از مفاخر بختیاری دانسته و صحبت کردن از رجبعلی خان را اهانت به بختیاری دانسته است؟
رضا سرلک در جای دیگری از نقد خود چنین نوشته اند:
{حقیقتی که باید توجه داشت این است که: آنچه که محققان خارجی و معاصران دیگر، راجع به دورۀ صفویه و حتی زندیه در این یکصد و پنجاه سال اخیر از قول ریش سفیدان و یا از طریق تحقیق میدانی نوشتهاند، چون نزدیک به دویست سال فاصله زمانی وجود دارد و به سند یا اثر مستندی هم اشاره نمیشود، نوشتههای معتبری نیستند. محقق عالیقدر پژمان بختیاری هم در مجله وحید سال 3 شماره 2 صفحه 145 مینویسد: «در تاریخ بختیاری سردار اسعد، یک نکته تاریخی مستند به اسناد صحیح و معقول دیده نمیشود». اصولاً تاریخ هر قوم هنگامی دقیق و معتبر است که در زمان همان قوم نوشته شده باشد یا مستند به اسناد و آثار زمان وقوع آن قوم باشد، نه اینکه بعد از دویست سال یا بیشتر براساس گفتهها و افسانهها نوشته شود.}
پاسخ:هرچند برای پژمان بختیاری احترام زیادی قایلم اما باید بگویم که نظر و دیدگاه پژمان در مورد کتاب تاریخ سرداراسعد که در واقع باید اورا پدر تاریخ بختیاری نامید وجاهت علمی ندارد چون پژمان یک شاعر بوده و اصلا بیخود در باره تاریخ که تخصص او نبوده نظر داده است و نظر و دیدگاه رضا سرلک نیز در باره کتاب تاریخ سردار اسعد وجاهت علمی ندارد چون رشته تخصصی رضا سرلک کتابداری و نحوه چیدن کتاب در قفسه های کتابخانه هااست بنابراین در حیطه تخصصی ایشان نیست که در باره اثر گرانبهای سردار اسعد هرچند اشکالات جزیی دارد و مورد تأیید علمای تاریخ است ، نظر نامربوط ارایه دهد البته رضا سرلک مطالبی که سرداراسعد در باره نیاکان آسترکی ما نوشته را از کتاب سرداراسعد کپی و تحریف نموده است. حتا نظر جواد صفی نژاد که به قول خودش از تاریخ سردر نمی آورد و با توجه به اصرار رضا سرلک مقدمه ای بر کتاب جعلی او نوشته ، اعتبار ندارد.از دیدگاه این نویسنده نمای مغرور تمام تحقیقات نویسندگان بزرگ که در یک صد و پنجاه سال اخیر صورت گرفته معتبر نیستند . تنها تحقیقات میدانی رضا سرلک و هرچه ریش سفیدان سرلک در روستای سَوَر در باره چهارصد سال پیش می گویند درست است و هراز چندگاهی نیز رضا سرلک گفته های آنها را تکذیب می کند. خودش از عموزادگانش نقل می کند و خودش تکذیب می نماید.واقعا مسخره است که نام خود را محقق گذاشته ای.بنابراین مورخین و اساتید تاریخ باید کتاب تاریخ سرداراسعد و لسان السلطنه سپهر را نقد نمایند.
ایشان هیچگونه سندی دال بر این که با جهانگیرخان و خلیل خان بختیاری پیوند داشته است در کتاب ارایه نداده اند و تنها به سند مصرا اهالی سور اشاره نموده است در فضای مجازی مطالبی را عنوان می کند که خود را علامه دهر بداند . سندی رو کن که در آن مثل پرویزخان سرلک ، قید شده باشد جهانگیرخان سرلک. والا این همه رجز خانی نکن. تو که این همه ادعای سند خوانی داری ، خودت کتیبه را بازخوانی کن تا روی آدم دروغگو سیاه شود که جهانگیر پسر تاجمیر آسترکی است. تو پس از چهارصد سال تاریخی سراسر مغرضانه و تحریف شده را براساس بیانات تخیلی ریش سفیدان سرلک نوشته ای ونام آن را تاریخ مستند گذاشته ای و کار تمام علمای تاریخ از جمله گارثویت ، ژان پیر دیگار ، دیترامان را به زیر سوال برده ای نام کتاب وی را باید کتاب دروغ پردازی گذاشت که بر پایه تخیلات ریش سفیدان سرلک نگاشته شده است.
وی در جای دیگری از نقد خود بر کتاب بنه وارمن ایل من : این جمله را از قول شرفخان بدلیسی تشریح کرده است:{ میر جهانگیر از متعینان آن الوس است؛ بدین معنی: که او نیز از نظر مقام هم پایه تاجمیر آسترکی و از بزرگان و اعیان بختیاری است و بیگانه نمیباشد.}
آقای رضا سرلک بر فرض محال که تعبیر شما از این جمله درست باشد چه ربطی به سرلک پیدا می کند آیا هر کسی بختیاری باشد فقط سرلک است. نه خیر: بختیار نام جد سوم میرجهانگیر آسترکی بوده است. بدین ترتیب : میرجهانگیر پسر میرتاجمیر پسر میربابک شاه پسر میربختیار. میرجهانگیرنام بختیار را بعنوان لقب خود برگزید از این روی تمام فرزندان و جانشینان میرجهانگیرو پدرش تاجمیر به بختیاری شهرت دارند و نویسندگان پس از امیرشرفخان بدلیسی در زمان شاه عباس کبیر نیز لقب تاجمیر را بختیاری قید کرده اند و حتا در زمان قاجاریه که حکومت از خاندان آسترکی به خاندان زراسوند منتقل گردید آنها نیز به لقب بختیاری موسوم گشته اند.
پرسش دیگری که ایشان مطرح کرده اند در باره کلمه « سلار» است. پاسخ : یکی از 9 تیره اصلی طایفه آسترکی دورکی هفت لنگ ُتیره سلار است که تعدادی نام خانوادگی سرلک دارند همانطوریکه تیره سله چیوایی موگویی نیز نام خانوادگی سرلک دارند. و اما در خصوص سلار آسترکی ، بزرگان شعری را از میرنوروز ( پیام آور بهار و نوروز باستانی) در معرفی خود نقل می کنند بدین ترتیب: { ز سرم سلار ، به بوش بهرامسریُم ، شیر شوخی زنم آسترکیم.}
بنابراین پنج نوع سرلک در بختیاری هست: سلار(سرلک) آسترکی، سله چیوایی(سرلک) موگویی، سرلک های رضا سرلک، سرلک ایسوند، سرلک زلکی
و اما نقد کتاب طایفه سرلک شاخه ای کهن از ایل بختیاری
هرچند بیان این مطلب تکراری است اما ناگزیرم دوباره آن را بیان نماییم. از روزگاران کهن ایران کشوری بود بسیار پهناور.اگر بسیار دور نرویم تا زمان آقامحمدخان قاجار نیز اکثر جمهوری های تازه استقلال یافته شوری پیشین جزو ایران بودند و پس از آن به زور از ایران جداشده اند و با فروپاشی شوروی هرکدام یک کشور مستقل شده اند و ادعاهای بی پایه و اساس در خصوص کشور مادر یعنی ایران مطرح می نمایند. در یک مقیاس کوچکتر طایفه آسترکی که روزگاری خود یکی از ایلات بزرگ بختیاری بوده است دچار چنین سرنوشتی شده است و از همه طرف مدعیانی برای تصاحب سرداران آسترکی پیدا شده است. داستان تاریخ طایفه آسترکی همانند داستان فیلم « گربه آوازه خوان » شده است.
آقای رضا سرلک نویسنده این کتاب حتا در انتخاب نام این کتاب یا از روی ناآگاهی و یا از روی غرور کاذب ، غلو نموده است. چون: اولا بختیاری تنها دو شاخه( شاخه هفت لنگ و شاخه چهارلنگ) است و این تقسیم بندی نخستین بار توسط میرجهانگیرخان آسترکی فرزند تاجمیرخان در زمان صفویه صورت گرفته است و بختیاری شاخه سومی نداشته و ندارد . دوما نمودار سیاسی – اجتماعی بختیاری به این ترتیب است: کنفدراسیون ( ایل – قوم) بختیاری ، شاخه ( 7 و 4)، باب ، طایفه ، تیره ، تش ، اولاد ، کربو .هرکدام از این رده ها داری جمعیتی خاص و زیر رده هایی است . بنابراین شاخه باید چند باب داشته باشد و طایفه نیز باید چند تیره داشته باشد. از این رو با توجه به بافت جمعیتی سرلک حتا نمی تواند به عنوان طایفه مطرح گردد چراکه زیر مجموعه ای به نام تیره ندارد. برای مثال : ایل بختیاری – شاخه هفت لنگ – دورکی باب – طایفه آسترکی – شامل 9 تیره است.
از سوی دیگر این شاخه کهن کجا پنهان شده بود که در طول هزاره ها تاریخ ایران تنها یکبار و آن هم در اواخر قاجاریه ، مرحوم سرداراسعد به آن اشاره نموده است. نکته بسیار حایز اهمیت این که ایشان در صفحه 45 کتاب طایفه سرلک نوشته است : یکی از زنان خسرو خان سرلک خواهر زن حسین قلی خان بختیاری ایلخان هفت لنگ پدر سرداراسعد بوده است . بنابر این بچه های خسروخان سرلک خاله زاده های سرداراسعد بوده اند و بی گمان ارتباط نزدیکی با یکدیگر داشته اند و خود خسروخان و یا فرزندانش می توانستند به مرحوم سرداراسعد بگویند که جهانگیرخان و خلیل خان ، سرلک بوده اند و معما صد سال پیش حل شده بود و به شما این همه زحمت تحریف تاریخ را نمی دادند.در ضمن آقای رضا سرلک: حسین قلی خان هفت لنگ ایلخان کل بختیاری بوده است و سردار اسعد اول لقب اسفندیارخان پسر بزرگ ایشان بوده که پس از مرگ او این لقب به برادرش علی قلی خان به عنوان سرداراسعد دوم داده شد و پس از وی نیز به جعفرقلی خان پسر علی قلی خان به عنوان سرداراسعد سوم داده شد و حسینقلی خان هرگز لقب سرداراسعد اول نداشته است. تصور می کنی تنها خودت بلدی و این غرور کاذبی است در پیکرشما.
آقای رضا سرلک به گمانم استاد محترمی که در درس روش تحقیق به شما نمره داده در حقتان اجحاف نموده است چون کسی که پروپوزالی را پیشنهاد می کند یا آن را ثابت می نماید و یا آن را رد می نماید و چنین فردی باید تا زمانی که دیگران نظریه ای بر رد یا تأیید نظریه او ارایه نکرده اند از نظریه خود دفاع نماید. اما شما در طول این دوسال گذشته چندین بار تز خود را به زیر سوال برده اید. البته تصور من این است که تو می خواستی از تاریخ آسترکی و سرداران آسترکی و نام طایفه آسترکی برای ادعای های بدون سند و مدرک خود بهره برداری نمایید. شما هم در مصاحبه ی تان با ایبنانیوز و هم در رویه 43 کتاب طایفه سرلک اداعا نموده اید که آسترکی و سرلک یکی است: مصاحبه با ایبنانیوز:پرسش خبرنگار ایبنانیوز و پاسخ شما:
ایبنانیوز در تاریخ 5 مرداد 1389 در خبری با عنوان «به بهانه چاپ کتاب طایفه سرلک شاخه ای کهن از ایل بختیاری»، به مصاحبه با رضا سرلک پرداخت. رضا سرلک در پاسخ به پرسش خبرنگار ایبنانیوز که پرسیده بود "چرا مینورسکی در مقاله خود (که بعدها مرجع کارهای پژوهشگرانی همچون گارثویت، دیگار، اصغر کریمی، سکندر امان اللهی بهاروند، امیرحسین امیراحمدیان، جواد صفی نژاد و ... قرار گرفت)، میرجهانگیرخان را از طایفه بهداروند معرفی کرده است"، گفت: «در این فرصت نمی توانم درباره اثر پژوهشی مینورسکی و تأثیر خطای احتمالی آن در پژوهشهای بعدی صحبت کنم ولی با قاطعیت می گویم که میرجهانگیرخان از طایفه آسترکی و سرلک بوده است و به همین دلیل ما در این کتاب از او با عنوان میرجهانگیرخان سرلک یاد کرده ایم چرا که عموهای ما همیشه می گفتند آسترکی ها و سرلک ها یکی هستند». کد مطلب: ۵۰۶۰
هرچند شما از خبرگزاری بعد از سه سال(مردادماه 92) درخواست نمودید که دو خط پایانی مصاحبه را حذف کند اما آنها یاد داشت مرا که از آنها انتقاد نمودم را وارد دانسته و آن را در سایت خود گذاشته اند. آقای رضا سرلک انسان باید در ایده اش ثابت قدم باشد به خصوص در ابراز نظریه. شما که پس از چهارصدسال تاریخ بختیاری را بر اساس نظرات گهربار عموهای سرلک نوشته ای چرا آن ها را حذف نمودید.این مصاحبه در سایت های دیگر نیز بدون تغییر قرار گرفته است . البته تو عادت داری همه چیز را زود منکرشوی.
در صفحه 43 کتاب طایفه سرلک می نویسید: « اجداد سرلک ها و آسترکی ها یکی بوده هردو از نسل جهانگیرخان و خلیل خان می باشند و در زمان صفویه آسترکی ها از سرلک ها جدا شده اند.»
شما که ادعای پژوهشگری می کنید چه طور برای نام سرلک که به جز در اواخر قاجاریه توسط مرحوم سردار اسعد از آن نام برده نشده، ادعاهای بی اساس و بدون مدرک را ابراز نموده ای و تو که این همه خود را ریزبین معرفی می نمایی چگونه نام طایفه بزرگ آسترکی را که تمام نویسندگان خارجی و داخلی از آن به عنوان یک ایل بزرگ یاد کرده اند را به عنوان جزء تفکیک شده ای از یک طایفه ای که هیچ نام و نشانی در تاریخ گذشته نداشته اند به شمار آورده اید. نویسندگان بزرگی چون حمدالله مستوفی و امیرشرفخان بدلیسی طایفه آسترکی را به عنوان یک ایل بزرگ شناخته اند و ژان . پیر دیگار نویسنده شهیر فرانسوی می نویسد : « " آسترکی " ها که در حال حاضر تشکیل طایفه ای از « دورکی» ها را می دهد در حدود سال 1330م(730ه ق) به منزله یک ایل مستقل شناخته شده بود و رقیب بهداروند به شمار می آمد.»(فنون کوچ نشینان بختیاری ، ص 28) آقای نویسنده پر مدعا چه طور می شود که طایفه ای به بزرگی و نام آوری آسترکی که از دوران اتابکان لر بزرگ ، نویسندگان نام آن را در راس طوایف لربزرگ ذکر کرده اند و در زمان اتابک افراسیاب (695-688ه ق) ، احمد حاجی آسترکی یکی از ارکان دولت او بوده ، در تحقیقات آبکی و بی پایه و بنیاد شما در سال 1389به زیر مجموعه سرلک که هیچ اثری در تاریخ ندارد ، تبدیل شده است. واقعا تو نام خود را محقق می گذاری. محققی که تمام نوشته های تاریخی را به نفع خود و تبار خود تحریف می کند.؟
نام آسترکی به عنوان یک ایل بزرگ ایرانی تبار با صرف نظر از دوران قبل از اسلام که در این مقاله نمی گنجد، از سال 600ه ق در تاریخ لر بزرگ ( بختیاری بعدی) بوده است و یکی از بزرگ مردان آسترکی بنام احمد حاجی استرکی از وزرای اتابک افراسیاب اول بوده است. بنابر این گفته رضا سرلک ، که آسترکی ها از سرلک جدا شده اند نادرست و کذب است و در حال حاضرنیز آسترکی وسرلک در منطقه الیگودرز بیشترین پیوندهای اجتماعی را باهم دارند. از سوی دیگر آسترکی یک طایفه است شامل 8تیره اصلی و 4 تیره فرعی می باشد اما سرلک از نظر جمعیتی در حد یک تیره است چون همان طوریکه عرض کردم طایفه باید زیر مجموع ای بنام تیره داشته باشد. روستای محل سکونت سرلک ها ی شما اردودر و سور ، قره کهریز و فرنق بوده اند. ناگفته نماند که علاوه بر سرلک های شما، تعدادی آسترکی و سایر طوایف نیز در این روستاها ساکن بوده اند.بنابر این تو باید آمار جمعیتی سرلک های خودت را ارایه نمایی ، تا بررسی شود که به اندازه یک طایفه جمعیت دارند که نام طایفه را بر آن بگذاری.
آقای رضا سرلک در کتاب طایفه سرلک ص 34 نوشته اند« که اسناد تاریخی فراوانی بدست آمده که نشان دهنده قدمت چهارصد ساله این طایفه فراموش شده از ایل بختیاری است.» در صورتی که از میان اسناد ارایه شده در این کتاب فقط یکی مربوط به دوران صفویه به تاریخ 1103 هجری به سکه سلیمان شاه است و درآن هیچ گونه ارتباطی میان پرویزخان سرلک که در این سند فروشنده است با میرجهانگیرخان و خلیل خان بختیاری نوشته نشده است. تنها سندی که ایشان مبنی بر نسبت خود با میرجهانگیرخان و خلیل خان آسترکی بیان داشته اند ،سند مصرا می باشد. وی در صفحه 43 همان کتاب می نویسد: در تحقیقات میدانی که از این طایفه به عمل آمد خود را مصرا از نوادگان خلیل خان و جهانگیرخان بختیاری می دانند.» مانده ام که از چه زمانی مصرا شده سند تاریخی . از علمای تاریخ درخواست دارم که این سند مصرا را توضیح دهند. جناب سرلک تو همه تحقیقات میدانی را مردود شمرده ای و تنها به تحقیقات میدانی سرلک های سور و اردودر اعتبار بخشیده ای.
پیشنهاد به پژوهشگران میدانی از حالا به بعد فقط به حضرات سرلک و خویشاوندان رضا سرلک در روستای سوربرای تحقیقات خود مراجعه نمایید. جناب سرلک تو دچار یک خودبزرگ بینی منفی شده ای.
هرچند تکرار مکررات است اما بایسته است که خوانندگان گرامی در باره تاجمیرخان ومیرجهانگیرخان و خلیل خان بختیاری و حکومتگران بختیاری در آغاز صفویه و اسلاف و اعقاب آن ها بیشتر بدانند.
امیرشرف خان بدلیسی از رجال سیاسی دوران شاه تهماسب صفوی در کتاب تاریخ مفصل کردستان ( شرفنامه بدلیسی) در سال 1005 ه ق می نویسد :« در شهور سنه اربع و سبعین و تسعمایه(974ه ق) که امیرخان موصلو حاکم همدان حسب الفرمان شاه طهماسب جهت تحصیل تقبلات لربزرگ که مشهورند به بختیاری که بعد از انقطاع نسل حکام ایشان که سابقا ایمایی بآن رفته بود شاه طهماسب سرداری الوسات را به تاج امیر استرکی که عمده عشایر آن قوم بود تفویض کرده بود که هر سال مبلغ خطیر بر وجه تقبل بدیوان او میداده باشد و تاجمیر در اداء ان مبلغ عاجز آمده بدین سبب بدست شاه طهماسب بقتل رسید بعد از قتل او شاه طهماسب پیشوایی آن قوم را بمیرجهانگیر بختیاری که او نیز از جمله متعینان آن الوس است ارزانی داشت. ....»
دراين نوشتار اميرشرف خان بدلیسی دو كلمه الوسات ( يعني طوايف) و قوم را خطاب به لربزرگ يا بختياري بكار برده است و كلمه الوس (يعني طايفه ) كه مفرد الوسات است را خطاب به طايفه آستركي كه يكي از طوايف (الوسات) بختياري بوده ، بكار برده است و منظور ایشان از میرجهانگیر از جمله متعنیان آن آلوس بوده ، یعنی از آلوس ( طایفه) آسترکی بوده است.
اگر پرسشی از نظر دستور زبان فارسی در این زمینه مطرح نماییم این است که می پرسیم مرجع واژگان« آن قوم» و« آن الوس» در عبارت زیر چیست:«در شهور سنه اربع و سبعین و تسعمایه(974ه ق) که امیرخان موصلو حاکم همدان حسب الفرمان شاه طهماسب جهت تحصیل تقبلات لربزرگ که مشهورند به بختیاری که بعد از انقطاع نسل حکام ایشان که سابقا ایمایی بآن رفته بود شاه طهماسب سرداری الوسات را به تاج امیر استرکی که عمده عشایر آن قوم بود تفویض کرده بود که هر سال مبلغ خطیر بر وجه تقبل بدیوان او میداده باشد و تاجمیر در اداء ان مبلغ عاجز آمده بدین سبب بدست شاه طهماسب بقتل رسید بعد از قتل او شاه طهماسب پیشوایی آن قوم را بمیرجهانگیر بختیاری که او نیز از جمله متعینان آن الوس است ارزانی داشت. ....»
پاسخ: مرجع آن قوم :(لربزرگ که مشهورند به بختیاری و الوسات ) و مرجع آن الوس :( استرکی ) است. پس میرجهانگیر، آسترکی است.
از سوی دیگر میرجهانگیر (جهانگیر) در کتیبه بنه وار به طور آشکار نام پدر خود را تاجمیر نوشته است و نیازی به تفسیر و توجیح ندارد . بر روی این سنگ نوشته که جمله پایانی آن با چشم غیر مسلح هم خوانده می شود چنین آمده است:
قدمتعنا في عمارته عن رفعه العزتك حضرت قدوس العارفين و برهانك المتقين و مقتداء ارباب الصلاه واليقين السلام علی الاولاد سيد المرسلين ،( علی اولاد) ابوالحسن علي ابن ابیطالب و علي اولاد الحسين (بن علی)قدمن الله مرجوع العارفين والاحضرت امارت و ايالت، رفعت دستگاه نظارت الحكومت والعز والاقبال؛ جهانگير سلطان ابن حضرت جلا مستطاب حاجي الحرمين امیر تاجمير بختياری
ترجمه: در منزلگه تو(ای خدا) از بلندای عزتت بهره برده ایم. عارفان مقدس و ادله متقینت و در درگاه نماز ویقین حاضربودند به خصوص سلام بر فرزندان سرورپیامبران و سلام بر فرزندان علی ابن ابی طالب و سلام بر اولاد حسین بن علی که خداوند به بازگشتگان عارف منت نهاده است. والا حضرت دارای امارت و ایالت و دارای دستگاه نظارت بلندمرتبه حکومت و شکوه و اقبال؛ جهانگیر شاه پسر حضرت جلا مستطاب حاجی الحرمین، امیر تاجمیر بختیاری.
نکته شایسته دراین کتیبه این است که هنوز واژه خان در بختیاری مرسوم نشده بوده و جهانگیر آسترکی خود را جهانگیر سلطان نامیده است .
این سنگ نوشته که به دستور میرجهانگیر آسترکی بختیاری نگاشته شده است ادعای رضا سرلک که نام پدر جهانگیرخان را جهانبخش نوشته را مردود و کذب می شمارد. بنابراین خلیل خان پسر میرجهانگیرخان پسر میرتاجمیرخان پسر میربابک شاه پسر میربختیار پسر میر بهرام آسترکی بوده اند و پس از به قدرت رسیدن میرجهانگیر خان آسترکی، مانند همه حکومت گران که از نام نیاکان خود برای نام حکومت و لقب خود استفاده می نموده اند، مانند کورش بزرگ که هخامنش نام جد چهارم خود را برای لقب خود برگزید میرجهانگیرخان نیز نام بختیار جدسوم خود را برای لقب خود برگزید و از زمان میرجهانگیرآسترکی لربزرگ به بختیاری موسوم گشت و تمام خوانین آسترکی که پس از میرجهانگیرخان به حکومت رسیده اند به نام بختیاری شهرت دارند.
و اما ادعای بی سند آقای رضا سرلک مبنی بر اینکه پرویزخان و رستم خان سرلک فرزندان خلیل خان بختیاری آسترکی اند را مرور می نماییم. ابتدا به جملاتی از مقدمه درخواستی رضا سرلک از آقای جواد صفی نژاد توجه می نماییم. صفی نژاد(ص 23همان کتاب) می نویسد: « پس از کشته شدن خلیل خان ، شورش الوار بختیاری و قهرنمودن رده هایی از طرفداران و وابستگان خلیل خان و مهاجرت دایمی اینان به الیگودرز و اطراف بروجرد ، طلیعه جدایی دو شاخه الوار بختیاری از یکدیگراست زیرا نام خلیل خان و خویشاوندان فرمانروای قبل از او را در هردو شجره نامه هفت لنگ ها و چهارلنگ ها مشاهده می کنیم و از آن پس شجره نامه ها ی فرمانروایان را مستقل از هم می بینیم.»
دیدگاه این استاد جامعه شناسی دانشگاه که به قول خودش در تاریخ سررشته ندارد ، نادرست است چون خلیل آباد الیگودرز(شهری که خلیل خان بهرامسری آسترکی در حدود 25کیلومتری شهر کنونی الیگودرز در دامنه خاوری اشترانکوه بنا نهاد و نام خود را بر آن گذاشت ) تا زمان افشاریه و زندیه نیز مرکز حکومت ییلاقی بختیاری بوده است. در سال 1145 هق که نادرشاه افشار احمدخان پسر قاسم خان آسترکی را به حکومت بختیاری منصوب می نماید ، وارد خلیل آباد می گردد.
در شجره نامه ای که رضا سرلک برای خود تعریف نموده و آن را جواد صفی نژاد در ص 26 مقدمه آورده است ، پرویزخان و رستم خان سرلک را فرزندان خلیل خان بختیاری در عهد صفویه دانسته است و مدعی شده که از این تاریخ جدایی میان شجره نامه هفت لنگ و چهارلنگ افتاده است. آقای صفی نژاد زمان فوت خلیل خان را 1054ه ق ( ص 23و26و31) دانسته است. در ص 50سال 1067ه ق نیز از سوی رضا سرلک برای فوت خلیل خان ذکر شده است. رضا سرلک سندی مبنی بر اینکه جدش پرویز خان سرلک فرزند خلیل خان بختیاری دورکی بوده است ارایه نداده است و تنها ادعای ایشان سندی است که در سال 1103ه نوشته شده (سند شماره 2) که چکیده آن در ص 266 و تصویر آن در ص 328 آورده شده است . چکیده سند شماره 2: فروشندگان : سبزعلی خان ، پرویزخان ، هوشنگ خان هرسه نفر سرلک بختیاری و خدیجه خانم خواهر هوشنگ خان
خریداران: عباسعلی و کربلایی رضا ولدان حسین بسحاق عیسوند شاهسون.
مورد معامله : شش دانگ ملک واقع در ایلاق با سکنه کلارق و متعلقات به بهای سی وپنج تومان سکه اعلیحضرت سلیمان شاه{صفوی}سند را پنج نفر مهر کرده اندبه تاریخ 1103ق.
در این سند هیچگونه اشاره ای به نسبت خویشاوندی خوانین سرلک با خلیل خان بختیاری نشده است و ادعای نویسنده محترم تنها کلمه بختیاری است که به دنبال سرلک قید شده است . سوال این جاست پس طبق اظهارات رضا سرلک چون به دنبال نام خریداران زمین شاهسون به کار رفته ، باید طایفه بسحاق عیسوند را شاهسون(شاهسون ایلی ترک نژاد است) نامید. لذا این ادعا نادرست است و هرچند در اصل بودن سند ، تردید است . کاربرد واژگان بختیاری و شاهسون را باید به خلاقیت کاتب نسبت داد . همانطوریکه رضا سرلک اضافه شدن هفت لنگ به دنبال نام حضرات سرلک در این سند را اشتباه کاتب دانسته است. حال اگر فرض محال ادعای نویسنده را به پذیریم نکاتی چند قابل تأمل است. همانطوریکه ذکر شد آقای جواد صفی نژاد سال وفات خلیل خان را 1054ق و رضا سرلک 1067قید نموده اند. حال اگر سال 1054را از تاریخ سند 1103کم نماییم عدد 49سال، و اگر سال 1067را از 1103کم کنیم عدد 36 بدست می آید. اگر فرض کنیم که پرویزخان ، 20سال هم در زمان خلیل خان زندگی نموده و 20سال را به 49و 36 نیز بیافزاییم به ترتیب عدد 69و 56 بدست می آید یعنی پرویزخان سرلک در زمان تحریر این سند 69 یا 56 سال داشته است. تا اینجا منطقی به نظر می رسدحتا اگر این سند جعلی نباشد. اما رضا سرلک در صفحه 52 کتاب مذکور می نویسد:« حاج پرویزخان سرلک درجنگ نادرشاه با افغان ها شرکت داشت و بعد از نادر مدتی فرمانده بخشی از سپاه کریم خان زند بود و به سبب رشادت و لیاقت هایی که داشت حکمی از جانب کریم خان زند مبنی بر بخشودگی مالیات روستای سَوَردریافت داشت و این حکم در دفاتر سلطنتی ثبت شده و مستوفیان دربار پشت آن را امضا کرده اند(حکم شماره یک مورخه 1158 ه ق)
ودر صفحه 474سال فوت پرویزخان سرلک را 1103ذکر کرده است. چطور کسی که 1103 فوت شده ، 55سال بعد زنده شده و از کریم خان زند حکم دریافت نموده است.
پس پرویزخان سرلک که در سال 1158ه ق از کریم خان زند حکم دریافت کرده، اگر بر فرض محال سال فوت او را هم سال 1158 بدانیم و سال وفات خلیل خان 1054 را از آن کم نماییم عدد 104و اگر سال وفات خلیل خان 1067را از آن کم نماییم عدد91بدست می آید حال اگرسن تقریبی جوانی پرویزخان رانیز 20سال فرض کنیم یعنی قبل از سند مورخ 1103ق و 20سال را به سنوات 104 و 91 بیافزاییم به ترتیب سن 124و 111سال بدست می آید این درحالی است که ما سال مرگ پرویزخان سرلک را نمی دانیم و با اضافه شدن آن به سنین ذکر شده ارقام بیشتری بدست می آید و ادعای رضا سرلک را ثابت نمی کند . پس ادای ایشان کذب است چون طبق علم سن شناسی میانگین هر نسل 30 سال می باشد.
___ در تذکره نامه ایشان حاج رستم خان سرلک نیز فرزند خلیل خان بختیاری قید شده است.(سند شماره 7، چکیده سند ص 270، تصویر سند ص 335) در این سند شخسی بنام الله بخش خان که طبق ادعای رضا سرلک فرزند حاج پرویزخان بوده، املاکی را به عموی خود حاج رستم خان سرلک در سال 1234 ه ق فروخته است. اگر فرض کنیم که حاج رستم خان سرلک در همان سال 1234ه ق فوت کرده باشد که چنین نیست و سال فوت خلیل خان بختیاری (آسترکی) را طبق نوشته های خودشان 1054 یا 1067را از 1234 کم نماییم دو سن 180و 167 سال بدست می آید و حدود ده سال هم برای کودکی حاج رستم خان که برادر حاج پرویزخان بوده اضافه نماییم، سنین 190سال یا 177 سال برای حاج رستم خان سرلک بدست می آید که هیچ عقل سلیمی ادعای آقای رضا سرلک مبنی بر اینکه رستم خان سرلک فرزند خلیل خان بختیاری در دوران صفویه بوده است را نمی پذیرد مگر در عالم تخیل همانند رمان های تخیلی.البته من مرگ حاج پرویز خان و حاج رستم خان سرلک را سال های عقد اسناد مذکور دانسته ام و اگر چند سالی هم پس از این تاریخ که مسلما زنده بوده اند را اضافه نماییم، سن های عجیب و شگفتی بدست می آید که باید در رکورد های گینس ثبت شوند.
--- نویسنده محترم در صفحه 51 کتاب خود مطلبی را از سید عبدالله شوشتری در تذکره شوشتر نقل می کند و بر اساس تخیلات خود سرلک را نیز به آن می افزاید. عبدالله شوشتری در ص 62کتاب تذکره شوشتر می نویسد : « یوسف خان بن خلیل خان بختیاری و شاهوردی خان بن منوچهرخان حاکم لرستان فعلی با عسکر به جهت تمشیت خوزستان وارد شوشتر گردیدندو در حین عبور از رودخان جمعی کثیر از روسای فیلی در کشتی ازدحام نمودند...... چون به وسط رودخانه رسیدند کشتی غرق شد و و همگی از بین رفتند.»در اینکه یوسف خان فرزند خلیل خان بختیاری بوده، شکی نیست . اما آنچه مهم است جعل نمودن نوشته فوق توسط رضا سرلک است بطوریکه لقب سرلک را بدنبال نام یوسف خان بکاربرده است و به سند شماره 3(چکیده در ص 266، تصویر در صص329تا 331) استناد نموده است.
چکیده سند شماره 3ص 266
فروشنده: میرزا محمد ولد میرمحمد
خریدار: حاجی زین العابدین دستجردی و در ظهر سند آنرا به یوسف خان سرلک می فروشد(تاریخ فروش بعدی معلوم نیست)
مورد معامله: شانزده جوف از کل 112جو با متعلقات از مزرعه سنج به ارزش 25تومان تبریزی فضی رایج در معاملات فروخته می شود.پشت و روی سند را شانزده نفر مهر و امضا نموده اند. بتاریخ 1129ق.
خب : تاریخ فروش این زمین توسط میرزا محمد به زین العابدین دستجردی سال 1129 ه ق قید شده است.
پشت سند : در بهترین وقتی از اوقات و شریفترین ساعتی از ساعات حاضرشدند بنفس {چند مورد نقطه چین ها افتادگی دارد}نفر عالیشأن رفعت مکان مرحمت و مغفرت پناه حاج الحرمین الشرفین حاجی بشیر و آقا محمد جعفر آب و املاک ضمن را .......... مبایعه دادند به عالی جاه معلی جایگاه یوسف خان سلک بختیاری ............ وجه ثمن و اصل بایعان مذکورین شده من بعد آب و املاک ......... و در آن تصرف مالکانه نمودند و صیغه شرعیه بر وفق .......... شد به محضر منی آقا سیف الله و آقا جعفر اقرار نمودند. حاج محمد جاپلقی و محمدقاسم سلطان جاپلقی.
در این سند بر خلاف نظر نویسنده که خریدار اول را فروشنده به یوسف خان سرلک می داند ، بلکه حاجی زین العابدین دستجردی خریدار اول آن را به حاجی بشیر و آقا محمدجعفر فروخته است که تاریخ آن نامعلوم نمی باشد و این دو نفر به یوسف خان سرلک فروخته اند که باز هم تاریخ آن نامعلوم است.
بر فرض محال اگر سه بار خرید و فروش ملک مذکور را در همان سال 1129 ق فرض کنیم. و سال فوت خلیل خان بختیاری آسترکی یعنی سالهایی که نویسنده بیان کرده ، سال 1054و 1067ق را از آن کم نماییم ؛ سنین 75و 62 سال بدست می آید و باید دوران جوانی یوسف خان را نیز به آن بیفزاییم و سالهایی که بعدا این سند به او فرخته شده است که باز هم سنی غیر قابل قبول بدست می آیدکه بالای صد سال می شود . در حالی که طبق منقولات یوسف خان فرزند خلیل خان بختیاری آسترکی در زمان حیات پدر در کارون غرق شد. لذا یوسف خان آسترکی فرزند خلیل خان آسترکی با این یوسف خان سرلک دو شخصیت حقیقی جداگانه هستند.
آنچه شگفت انگیز تر و تخیلی تر در این کتاب به چشم می خورداین است که آقای رضا سرلک در رویه 474کتابش، تاریخ فوت خلیل خان را 1307، یوسف خان را 1100، پرویزخان را 1103، رستم خان را 1160ق نگاشته است یعنی فرزندان به ترتیب 207سال ، 204 سال 147 سال از پدرشان بزرگتر بوده اند.
نکات دیگری در باره سنواتی که در ص 474 برای یوسف خان و پرویزخان و رستم خان سرلک قید نموده است عبارتند از: الف)اگر تاریخ های فوق ،سال مرگ آنها باشد که در مطالب بالا توضیح دادیم.
ب) اگر تاریخ های فوق زمان حکومت داری آنها باشد مثلا سال 1100ق برای یوسف خان ، اگر سال مرگ خلیل خان 1054یا 1067ق را از آن کم نماییم ارقام 46سال و 33 سال بدست می آید که این شخص 46یا 33 سال پس از مرگ پدر به حکومت رسیده است . سال 1103برای حاج پرویزخان، باز هم اگر سال مرگ خلیل خان 1054و1067 را از این عدد1103 کم نماییم اعداد47و36 سال بدست می آید و ایشان 47یا 36 سال بعد از مرگ پدر به حکومت رسیده است و نشان می دهد که یوسف خان فقط سه سال حکومت نموده است. سال 1160برای رستم خان، اگر سال فوت خلیل خان 1054 و 1067را از آن کم نماییم 106سال و 93 سال بدست می آید یعنی رستم خان 106یا 93 سال بعد از مرگ پدر به حکومت رسیده است.اگر به هرکدام از این سه فرزند دوران حکومت خلیل خان را که طبق دو سال مرگی که رضا سرلک و استاد راهنمایش برای خلیل خان نوشته اند ، 17 سال و 30 سال و دوران جوانی این سه پسر را در زمان حیات پدر نیز به آن اضافه کنیم ارقامی نجومی بدست می آید.
جناب رضا سرلک ادعای شما بدون سند و مدرک معتبر می باشد و هر انچه به عنوان تحقیقات میدانی نگاشته ای پایه و اساس علمی ندارند چون تحقیقات میدانی را باید تحقیقات کتابخانه ای نیز تأیید نماید. در حالی که هیچ منبع معتبر یا غیر معتبری بجز ادعاهای بی اساس خودت و کتاب سراسر تحریف شده ات ، به خلیل خان و جهانگیرخان سرلک اشاره ندارند. تمام نویسندگان بزرگ و مشهور داخلی و خارجی اذعان دارند که میرجهانگیرخان و خلیل خان، آسترکی دورکی بختیاری هستند و میرجهانگیر پسر تاجمیرخان بهرامسری آسترکی است. شما در ص 318 کتاب طایفه سرلک نوشته اید:«خوانین بزرگ آسترکی یعنی جهانگیرخان و تاجمیرخان و خلیل خان و منصورخان و دیگر خوانین این ایل ، سرلک بوده اند و سرلک، خود ، تیره ای از ایل بزرگ آسترکی بوده و هم اکنون این فامیل و دودمان محترم آنها در شهرستان الیگودرز و روستای اردودر و سور زندگی می کنند.» البته این مطلب را از قول یک شخص بی هویت ذکر نموده اید که سند ملکی را در بخش هتی لالی در سال 1230ق باقر و عبدالله سرلک ملک کول سی و لیر مختار را به شاهقلی سلطان آسترکی فروخته اند ، برای تو ارسال کرده اند. اصل سند درست است چون نسخه ای از آن نیز نزد من است و دقیقا املاک آعبدالله سرلک و باقر سرلک هم مرز املاک موروثی نیاکان من آمحمدرضا و نوه اش آلطفی آسترکی بوده است و ما هنوز آن املاک را در اختیار داریم. اما باقر سرلک ملکش را به شاقلی آسترکی فروخته است و بعدها نوادگان شاهقلی این ملک سرلک را به حضرات کوشه گرپی چهارلنگ فروخته اند. لذا این کسی که سند را برای شما فرستاده است از کیسه خلیفه خرج نموده که خوانین آسترکی را سرلک نموده است. فردوسی بزرگ در خصوص این افراد می فرماید:« همه گنج ها زیر دامن نهند بکوشند و کوشش به دشمن دهند.» این شخص همانند نیاکانش خاین به طایفه آسترکی بوده است.
آقای سرلک : تمام منابع تاریخی تاجمیرخان و میرجهانگیرخان و خلیل خان بختیاری را دورکی هفت لنگ می دانند. لذا شما هیچ گونه ارتباطی با جهانگیرخان و خلیل خان بختیاری آسترکی دورکی که امیرالامرای بختیاری در زمان صفویه بوده اند ، ندارید.
____ ادعای دیگری که نویسنده در صفحه 5تحت عنوان مناطق تحت نفوذ سرلک ها شامل بخش بزگی از شهرستان الیگودرز، ازنا ف خوانسار، گلپایگان، خمین، کندر، جلال آباد، محلات ارایه نموده اند. اما ایشان توضیح نداده اند که چه زمانی و چگونه این مناطق تحت نفوذ سرلک ها بوده اند. ایشان فراموش کرده اند که سایر طوایف بختیاری چهارلنگ که دراین مناطق زندگی کرده اند و هر طایفه خوانین قدری داشته اند چگونه پرچل زلقی، فهره موگویی، ازنا ی فولادوند تحت نفوز دو روستای کوچک سور و اردو در بوده اند شاید این دو روستاسرچشمه رودی بوده اند و آب از آنجا به جاهای دیگر نفوذ می کرده است. من در تاریخ مناطق استان مرکزی که ایشان نام برده هیچ اثری از نفوذ سرلک ها ندیدم. بیشتر مناطق استان مرکزی تحت امر خوانین هفتلنگ از جمله محمدرضا سردارفاتح و امیرمفخم و حاجی هاشم خان بابادی بوده اند. ایشان حتما نام اسدخان ایسوند، باقرخان ابدالوند، علی محمدخان زلکی و خانبابا خان چهارلگ محمودصالح که در روستای فهره با قاجاریه جنگید را نشنیده است. البته ایشان در تحریف تاریخ خبره هستند. یکه تازی علی قلی خان زلقی و رجبعلی خان آسترکی در مناطق استان مرکزی کنونی که ایشان نامبرده را فراموش نموده است. احتمالا همان نفوذ آب بوده است و سرلک ها نظاره گر آن.
تاجمیرخان و میرجهانگیرخان بختیاری از دیدگاه خاورشناسان:
پروفسور گارثویت ( بختیاری در آیینه تاریخ، ص 58 ، ترجمه مهراب امیری) می نویسد: « شاه تهماسب اول صفوی 980-930ه ق (1576-1524) حکومت لربزرگ را (که بعدها بختیاری نام گرفت ) در مقابل مالیات سالیانه گزافی به تاج میرخان آسترکی سپرد، اما تاجمیرخان نتوانست چنین مالیات سنگینی را بپردازدو در نتیجه به فرمان شاه تهماسب به قتل رسیدو بعد از کشته شدن تاج میرخان شاه صفوی امیرجهانگیرخان بختیاری از همان طایفه را با پرداخت مالیاتی از قرار سالی بهای ده هزار رأس قاطر به ریاست ایل بختیاری منصوب کرد. .....»
پروفسور گارثویت ( تاریخ سیاسی – اجتماعی بختیاری، ص89، ترجمه مهراب امیری، می نویسد: شاه تهماسب (صفوی) (1576-1524) ریاست لربزرگ را(که بعدها بختیاری شهرت یافت) در ازاء یک خراج سالیانه سنگینی به تاج میرخان آسترکی واگذار کرد. ولی چون تاج میر موفق به پرداخت چنین مالیاتی نگردید، به دستور شاه تهماسب به قتل رسید. بعد از کشته شدن تاج میر، شاه طهماسب جهانگیرخان(بختیاری) از همان طایفه را با پرداخت مالیات سالانه از قرار ده هزار رأس قاطر به ریاست ایل بختیاری برگزید.......»
نویسنده (دو سفرنامه دربارة لرستان ، ترجمة دكتر سكندر امان اللهي بهاروند و ليلي بختيار ، ص 34)می نگارد :« پس از اينكه اتابك لر بزرگ ( اتابكان لر بزرگ ) از ميان برداشته شد رؤساي طوايف قدرت را در دست گرفتند. تا اينكه در زمان شاه تهماسب صفوي لقب سرداري به تاج ميرخان يكي از سران طايفه آستركي داده شد ولي چون نامبرده در انجام وظايف سرپيچي نمود به قتل رسيد و ميرجهانگيرخان بختياري از همان طايفه به جانشيني انتخاب گرديد.»
دیتر امان (بختیاری ها عشایر کوچ نشین در پویه تاریخ، ص 69) می نویسد:« شاه تهماسب یکی از خوانین لرستان بزرگ به نام تاج میر از طایفه آسترکی را به عنوان سردار(فرماندار) منطقه انتخاب کرد. جانشین وی، میرجهانگیرخان بختیاری که بعد از وی به حکمرانی رسید.»
تاجمیرخان و میرجهانگیرخان از دیدگاه نویسندگان ایرانی :
جهانگیر قایم مقامی می نویسد: « آسترکی ها پیشترها به عنوان بخشی از سربازان اتابک موصل عمادالدین زنگی (541-521ه ق/1146-1127م) و صلاح الدین ایوبی ناحیه زاگرس را ترک کرده بودند. با یکجا نشین شدن و اسکان(دوباره) در لرستان ، این قبایل به تدریج از اتابک مستقل شدند و توانستند کنفدراسیون بختیاری را تشکیل دهند. پس از اینکه سلطان ابراهیم بن شاهرخ تیموری فرمانروایان محلی(اتابکان فضلویه لربزرگ) را در سال (828هق/1425-1424م) منقرض نمود، لرستان بزرگتر به عنوان ایالت(استان) بختیاری شناخته شد. و (طایفه) آسترکی در این مرحله اولیه کنفدراسیون (بختیاری) را رهبری و سرپرستی می کرد؛ و تا زمان پادشاهی شاه تهماسب اول صفوی (984-930ه ق/1976-1524م) تاج امیر آسترکی قطعا و بدون چون و چرا رییس بزرگ بود. او در جنگ با امیرخان موصلو حاکم همدان در سال 954ه ق برابر با 1548 -1547میلادی زمانی که آخرین تلاششان را برای گردآوری و وصول مالیات های مناطق داشتند، کشته شد. سپس میرجهانگیرخان آسترکی رییس بزرگ شد و بختیاری به دو قبیله(شاخه) تقسیم شد .(ایبید، رویه های81-80 Ibid.,pp.80-81) آسترکی ها ضعیف شدند و به قبیله دورکی پیوستند.( جهانگیر قايم مقامی ،1987میلادی برابر با 1365ش، ایرانیکا، ترزبان(مترجم): علی بهرامسری آسترکی، بهمن 1391برابر با ژوین 2013م .)»
سرداراسعد بختیاری: مي نويسد:« رياست كل بختياري از ابتداي سلطنت صفويه تا زمان كريم خان زند به عهده فرزندان جهانگيرخان بوده، اشخاص فوق الذكر كمال قوت و قدرت را داشته اند. چنانكه از ابنيه كه در دو محل گرميسري (بنه وار و سردشت ) ساخته اند، شوكت آنها را مي رساند. 1»
زنده نام دکتر عبدالرضا درگاهی ( روزنامه خروش آنزان) می نویسد: بعد از تاجميرخان آستركي يكي از بزرگان و نجباي ايل آستركي به نام ميرجهانگيرخان به حكومت ايل بختياري رسيد و او موظف شد كه ساليانه مبالغي بابت ماليات به دولت مركزي پرداخت كند. كه همين ماليات و نحوة پرداخت آن توسط طوايف بختياري ، سبب تقسيم بندي چهارلنگ و هفت لنگ شد.
سردار اسعد می نویسد: ميرجهانگيرخان بختياري كه يكي از نجباء ايل مذكور( آستركي) بود پس از مرگ تاج اميرخان پيشوايي بختياري يافت بشرط اينكه هر سال هزار قاطر به عمال و نواب ديوان اعلي تسليم نمايد و اينقرار ساليان زياد معمول و مرسوم بود. تقريباً از آن زمان بختياريها بدو قبيله تقسيم شدند يكي چهارلنگ و ديگري هفت لنگ در سال هزار و بيست و نه ( 1029 ) بستن سد پيش آب كرنگ و كندن كوهي كه الحال به كاركنان مشهور است جهت آوردن آب كرنك بدارالسلطنه اصفهان حسب الفرمايش شاه عباس و به تصويب امامقلي خان بيگلر بيگي فارس به ميرجهانگيرخان و حسين خان والي لر كوچك واگذار گرديد.1
جناب سرلک شما و برخی دیگر از همتباران با فرافکنی و تحریف تاریخ لطمات جبران ناپذیری به تاریخ بختیاری خواهید زد . تاریخ چهار مولفه دارد: منقولات، مکتوبات، محسوسات ، معقولات . آنچه شما و امثالهم ادعا می کنید تنها بر اساس منقولات است و اعتبار علمی ندارد.
در پایان آن اهانت هایی که در بخش پیامگیر وبلاگت علیه من گذاشته ای، برای پدرخودت و یا پدرکسی که آنها را کامنت کرده است.
1 سردار اسعد ، تاريخ بختياری . ص 150
1- سردار اسعد، تاریخ بختياری، ص 107-106