به مناسبت دهمین سال چاپ کتاب " بنه وار من ایل من"
به مناسبت دهمین سال چاپ کتاب « بنه وار من ایل من »
کتاب بنه وار من ایل من حاصل دودهه پژوهش و تحقیق من بود که در سال 1382 بر مبنای منقولات پدرم و مکتوبات به چاپ رسید. از ویژگی های بارز این کتاب علاوه بر نام زیبا و قشنگی که برای آن برگزیدم یکی اینکه نقطه عطفی در تاریخ بختیاری است . چون پرده از تاریخ بختیاری از صفویه تا قاجاریه برداشت و طایفه فراموش شده آسترکی را به بختیاری ها بازشناساند. و دیگری اینکه این کتاب باعث بیداری طایفه آسترکی از یک خواب دویست و اندی ساله شد. طایفه ای که در دویست ساله اخیر هیچ نام و نشانی از آنها در تحولات سیاسی _ اجتماعی بختیاری به چشم نمی خورد. شاید این جمله به کسی برخورد اما از قدیم گفته اند: « مشک آن است که ببوید نه آن که عطار گوید» . در چهار کتابی که در باره بختیاری ها و توسط چهارتن از بختیاری ها یعنی سردار اسعد، سردارظفر، عکاشه، و اوژن در اواخر قاجاریه و اوایل پهلوی نوشته شده ،در تمام رویداد های سیاسی- اجتماعی بختیاری در دوره قاجار و پهلوی، دریغ از یک بار نام یک تن آسترکی یا حتا به طورکلی دریغ از نام طایفه آسترکی. در تمام این دوران دویست ساله ، تنها باید به خیزش رجبعلی خان بهرامسری آسترکی اشاره نمود که آن هم از دید نویسندگان فوق پنهان ماند البته آن زمان سردار اسعد زنده نبود ولی سایرین نیز به آن اشاره نکردند. طلیعه بیداری طایفه آسترکی با انتشار کتاب من آغاز شد. طایفه آسترکی از اوایل قاجاریه ،سه پاره شد. بخشی از تیره بهرامسری به سوی دورود مهاجرت نمود و برای همیشه در آنجا ماندگار و اسکان یافتند.بخش دیگری از تیره بهرامسری در دو روستای ززم و کهریزسرخ در 5کیلومتری الیگودرز کنونی اسکان یافتند. پاره دوم به جنوب مسجدسلیمان کوچ نموده و زمستان ها در کلخنگک مسجدسلیمان و تابستان ها رادر علی آباد و سولگان چغاخور می گذراندند. پاره سوم که بزرگترین بخش طایفه بود زمستان ها در سرزمین باستانی خود ، لالی و تابستان ها به مناطقی از توابع فریدونشهرو الیگودرز همانند سایر بختیاری ها کوچ می نمودند. ارتباطات میان این سه پاره در حد یک درصد بود. تا این که نگارنده به این اندیشه افتادم ، حالا که دارم تاریخ گذشته طایفه را نگارش می کنم ، چه بهتر که یک همبستگی و ارتباطی را میان طایفه متلاشی شده ، بوجود آورم .بنابر این پیش از چاپ کتاب، تصمیم گرفتم با بزرگان همه تیره های آسترکی دیداری داشته باشم و این کار را نیز کردم . اطلاعاتی که من از آنها گرفتم تا بیست سال گذشته را هم شامل نمی شد. در سال 1381به دورود سفر نمودم و با نوشتن مقاله ای کوتاه بهرامسری های دورود را به به بدنه طایفه برگرداندم. و همین طور به علی آباد سفرنمودم و آسترکی های آنجا را که خود را زراسوند می دانستند دوباره به بدنه طایفه برگردانم. و یک همبستگی تازه در رگ های طایفه بوجود آوردم . شاهد آن مراسم رحلت پدر بزرگوارمن بود که برای نخستین بار افرادی از سه منطقه آسترکی نشین در آن شرکت داشتند.البته این کار را با عشق و علاقه به طایفه ام انجام دادم . جالب است بدانید در چند سال اول بعد از چاپ کتاب، اکثرآ دچار بهت شده بودند به طوری که در یک جلسه در نفت سفید یکی از همتبارانم به من گفت: « پذیرش این کتاب برای طوایف دیگر بسیار سخت است.» و من در جواب ایشان گفتم: بله، درسته. چون طوایف دیگر که در حال حاضر هر کدام صدها دانشجوی دختر و پسر دارند و همه خودروهای آخرین مدل سوارند ،نمی پذیرند که طایفه پیشرفت نکرده ما روزگاری بر آن ها حکومت نموده اند. متاسفانه بیداری طایفه من کاذب بود. آنچه در این دویست ساله اخیر مارا از هم پاشاند ، وجود آدم های فتنه گر و حسود بوده است و همه ما غایله سال 1358 را فراموش نکرده ایم. عده ای احمق آن قضیه را بوجود آوردند و باعث متلاشی شدن بیشتر طایفه آسترکی شدند. همان کسانی که به نحوی در قضیه58 چالقو سهیم بودند از سال 1387به بعد ، یک هیاهویی را در میان طایفه به پا کرده اند به طوری که از پیمانکار، جوشکار، آلموتوربند، بیکار، چوبدار و غیره همه بدنبال نوشتن تاریخ اند. به همین روی عرض کردم که بیداری شان کاذب بوده است. یکی از این افراد در چندسال گذشته با تحریف نوشته های من وبه منظور کسب اعتباربرای خودش - آنها را در چند نشریه و اینترنت به نام خودش منتشر کرده است و عامل فتنه گری در میان طایفه شده ، همبستگی علیه من که از سال 1382 آسترکی را همبسته نمودم. اخلال و نفرت در ورای کلمه همبستگی با نوشتن مطالب دروغ که هیچ پشتوانه علمی ندارند. و هر روز در حال تغییراند.در نوشته های تحریف شده ی او، یک روز بزرگان آسترکی همه نوادگان شیخ زاهد گیلانی ( شیخ زاهد اهل شمال کشور بوده و آرامگاهش در لاهیجان گیلان است)می شوند. یک روز همه اجداد توشمال تقی می شوند. یک روز تیره خان به تقسیمات طایفه افزوده می شود.یک روز بهرامسری های دورود به سه تیره تقسیم می شوند. یک روز بهرامسری ها ی دورود یعنی سه تیره را ادغام و به تیره سه ده تبدیل می نماید. و دهها نمونه دیگر که همه موجودند. به راستی این همه تناقض گویی از کجا سرچشمه می گیرد. آنهایی که اهل علم و دانش اند می دانند. همبستگی دروغین این شخص ، در آینده ای نزدیک ، فاجعه ای را در میان طایفه بوجود خواهد آورد همانند فاجعه ای که اسلاف او در سال 1358در چالقو به پا کردند. از بستگان او به خصوص از بزرگان تیره اش می خواهم که جلو نفرت پراکنی این شخص را بگیرند چون درمان واقعه را قبل از وقوع باید نمود. واقعا نمی دانم به چه تشبیه کنم این آدم های نخودمغزی که هنوز در افکار ماقبل تاریخ سیر می کنند و بوی تعفن می دهند.
از قدیم گفته اند : معما چون حل شد آسان شود. حال که من معما را حل نموده ام عده ای عقده ای پیدا شده اند که من از فلان زمان در حال تحقیق بوده ام . اگر راست می گویند قبل از کتاب و نوشته های من مطلبی نشان دهند که در جایی منتشر کرده اند .
نامه ای که این شخص در فروردین1382قبل از چاپ کتاب بنه وار من ایل من ، برای من نوشته همه چیز را روشن می نماید.
مطلب دیگری که لازم می دانم در این جا اشاره نمایم این است که با وجود اینکه من قبل از چاپ کتاب می دانستم سه تا از تیره های آسترکی در اصل آسترکی نیستند و در کتاب به آن اشاره ننمودم و حتا می دانستم که شیخ زاهد اهل گیلان است و بختیاری نیست اما به خاطر همبستگی طایفه و اظهارنظر برخی از افراد تیره گیلانی اورا آسترکی نمودم و برخی از بزرگان کوشه اصرار داشتند که حاجیوند چهارلنگ هستند اما من از نوشتن آن خودداری نمودم. همتباران ، قوم شناسی و تبارشناسی یک علم است و توهین و اهانت به کسی نیست . جابجایی و کوچ های زیادی میان طوایف بختیاری و حتا در سطح کشور صورت گرفته است. مثلا طایفه زنگنه در باغملک ایذه اصالتا از ایل زنگنه کردستان است که در زمان نادرشاه به ایذه کوچ داده شدند و اینک جزو ایل کیانرسی چهارلنگ هستند . فکر نکنم اگر کسی در باره آنها تحقیق کند و بگوید شما کرد هستید نگران شوند. اینک شما این اسناد را ملاحظه نمایید تا به واقعیت پی ببرید.
۱- تیره گیلانی
الشهود ابراهيم و عالي آستركي الشهود علي و شمي گيلاني
الشهود محمود و محمد آستركي الشهود خسرو و ميرزا علي ممكوند
الشهود سليمان و احمد آستركي الشهود غفور احمد دوركي
الشهود شاه منصور و فخرالدين آستركي الشهود صالح آستركي
الشهود سليمان و حيدر گيلاني
شمادر عضمونه
مهرالله شاه نظرخان آستركي
همانطوریکه در این سند ذکرشده ، یوسف و عبدالله فرزندان تاج دین آسترکی ( میرتاج دین یکی از فرزندان میرجهانگیرخان بهرامسری آسترکی است و بازماندگان او تش تاج دین در دورود هستند) در سال ۱۰۷۳ه ق بخشی از املاک خود در لالی را به استاد یوسف گیلانی و ملا چشمانی گیلانی فروخته اند و شاهدان سند دو گره آسترکی و گیلانی جداگانه سند را امضا نموده اند .چون اگر گیلانی ها آسترکی بودند بایستی نام فامیلشان آسترکی می بود. در ضمن گیلان نام یکی از استان های ایران در شمال کشور است و مهد بزرگ مردان زیادی . داشتن نام فامیل گیلانی نشان دهنده کوچ این گروه از گیلان به بختیاری است. سال گذشته نخست وزیر پاکستان یوسف رضا گیلانی بود و اجداد او نیز از گیلان ایران به پاکستان کوچ کرده اند.لذا از این کوچ های درون کشوری نیز انجام گرفته است.
گرچه گیلانی ها در حال حاضر یکی از تیره های آسترکی هستند اما در (نیمه) سند زیر که در زمان روشنعلی خان آسترکی نوشته شده و به امضای او رسیده است و توسط یکی از همتباران بختیاری ساکن اهواز در اختیار من قرار گرفته و قرار است خودش آن را به طورکامل به چاپ برساند و به من اجازه چاپ کامل آن را نداد ، گیلانی ها را زلکی قلمداد کرده است. یعنی افرادی که در سند نامبرده شده اند نام خانوادگی گیلانی زلکی(زلقی) دارند.
۲- تیره بلفایی:
در دو سند ملکی زیر که میان حضرات بلفیی معامله شده آشکارا بدنبال بلفیی زلکی (زلقی) نوشته شده است . بنابر بلفیی ها اصالتا زلکی می باشند و از چند دهه پیش به دلایلی از زلکی ها جدا شده و به طایفه آسترکی هفت لنگ پیوسته اند.
۳- تیره کوشه
بند زیر که از مقاله قبیله آسترکی نوشته یک مورخ ایرانی بنام آقای جهانگیرقایم مقامی در اوایل دهه ۱۳۶۰ - انتخاب شده و هویت کسانی که در آبگرمک و بخشی از دارسفید زندگی می کنند را نشان می دهد.
Jahangir Qaemmaqami writes:The Āstarkīs of the Čahār Lang, according to the present writer’s research, summer near Zallaqī-e Baḵtīārī and winter in the area of Dārsafīd and Ābgarmak (also in Ḵūzestān)
جهانگیرقایم مقامی( قبیله آسترکی خوزستان، 1365،ایرانیکا) می نویسد: بر اساس پژوهش های نویسندگان معاصر ، آسترکی های چهارلنگ تابستان نزدیک (طایفه) زلقی و زمستان در منطقه ای از دارسفید و آبگرمک( همچنین در خوزستان) سکونت دارند.